p

(p25)
لباس راحتی ا/ت بعد از اینکه مامان و بابای جانگ کوک رفتن از خونه
جانگ کوک : هستی بریم برای خانواده ات چیزی بخریم و اگه خواستی برای ننیمون هم
ا/ت : هی جانگ کوک میخریم اینا رو ولی لباس عقد و حنا و عروسی و خیلی چیزا مونده هنوز
جانگ کوک : اینا رو تو یه روز حل میکنیم ولی اینجاش رو نمیدونم خانواده ات تو رو به من میدن
ا/ت : خیال تو راحت یه کاری کردی با من که مجبور میشن بدن
جانگ کوک : باشه.. باشه دست ها بالا [ در حالی گفت که دست هاش رو داد به بالا ]
[ فلش بک به پس فردا ( بچه ها اینجا کمی نویسنده مون گشادی میکنه میدونم خب دست خودم نیست )]
جانگ کوک : هی ا/ت بلند شو دیرمون شد
ا/ت : دیونه آروم تو جای خوب خوابم اَهه
جانگ کوک : حالا چی میدیدی!!؟؟
ا/ت : نترس با تو نبودم ساعت چنده؟؟
جانگ کوک : خیلی تو ذوق انسان میزنی حداقل میگفتی باهام بودی اگر هم نبوده باشی الان ساعت ۹:۳۶ دقیقه هست [ با اخم گفت ]
ا/ت : وای خدا بانی کوچولوی منو ببینن بهت دروغ گفتم که باهات نیستم اتفاقا با تو بودم ولی کمی چون خجالت آور بود نگفتم بهت [ آروم نشست رو پای جانگ کوک ]
جانگ کوک : ا/ت الان یه کاری نکن باهات کاری کنم زود بلند شو آماده شو بریم و البته حامله ای اگه نبودیم یه بلیط دیگه ای میخریدم
ا/ت : باشه ولش کن ببخشید[ آروم از روی پای جانگ کوک بلند شد و راه افتاد رفت سرویس ]
جانگ کوک : ببخشید ا/ت اشتباه کردم [ پشت در موند تا ا/ت بیاد ]
ا/ت : عذر خواهی نکن ولش کن مهم نیست [ کمی با صدای بلند گفت ]
[ بعد از چند دقیقه ا/ت اومد بیرون آرایش ملایم هم کرده بود جانگ کوک اونو بغل کرد برد پایین گذاشت رو جزیره ا/ت میخواست بیاد پایین ولی جانگ کوک نزاشت جانگ کوک از اون طرف میز که یه کیف کوچک بود ازش یه کرم مرطوب کننده در آورد اومد کنار ا/ت و لباس ا/ت رو داد بالا و کمی کرم رو زد و شروع کرد به ماساژ دادن ا/ت هم بخشید اونو با این رفتارش جانگ کوک کارش رو تموم کرد ساعت ۱۰ و نیم بود پروازشون ساعت ۳۰ دقیقه مونده به ۱۲ بود به اون خاطر زود وسایل هاشون رو گزاشتن تو ماشین چون شب همه چی رو آمده کرده بودن و کمی صبحانه خوردن زود جانگ کوک ظرف ها رو شست تا نمونه سوار ماشین شدن و راه افتادن به طرف فرودگاه سئول وقتی رفتن دیدن مامان و بابای جانگ کوک هم اونجا نشستن منتظر اینا بودن رفتن سوار شدن به هواپیما ]
دیدگاه ها (۱)

بجه ها واقعا خیلی ببخشید زیاد نمیتونم پارت بزارم این روز ها ...

ممنون ازت عزیزم @thomas25

من شغلم رو دوس دارم و مجبور نمیشم از یه مرد التماس کنم

بی ناموس چرا خوابیدیییی...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

پارت ۸۳ فیک ازدواج مافیایی

"سرنوشت "p,22...ا/ت : دوست دارم کوک ....کوک : من بیشتر پرنسس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط