بعد قرن ها پارت
بعد قرن ها پارت
ا/ت: کیه ؟
هانما : عشقت
ا/ت : تو زنگ میزنی
هانما : نه یکی هست سیو کردی عشقم ببینم بجز من چند تا عشق داری ( با عصبانیت )
ا/ت بدو بدو رفت پیش هانما البته لباس برا بیرونش رو پوشید لباسش رو میزارم
هانما : جواب بده سریع ( با داد و عصبانیت )
ا/ت جواب داد
ا/ت : آلو داداشی
داداشش : آلو آبجی جونم خوبی
* هانمایی داریم که از خجالت ذوب شده
ا/ت : این موقع شب چرا زنگ زدی ؟
داداشش : آخه دلم برات تنگ شده بود
* داداش ا/ت ۱۰ سالشه
ا/ت : قربون تو برم من مامان خوابه
داداشش: نه مامان خونه خالست من با بابام تو خونه
ا/ت : الهی بمیرم برات دلت برا مامان تنگ شده
داداشش : آره ولی گفت به من زنگ نزن به تو زنگ زدم
ا/ت : بهت قول میدم زود میام ایران پیشت باشه
داداشش : جدی ؟؟؟ ( با ذوق فراوان )
ا/ت : آره مامان اومد بگو بهم زنگ بزن تو هم بخواب
داداشش : باشه میگم زنگ بزنه ولی من میترسم بخوابم
ا/ت : مگه بابا پیش نیست
داداشش : نه بابا منو فرستاد تنها بخوابم
ا/ت : خب مثل بچگی هات جوری که بهت یاد دادم بخواب باشه
داداشش : آره آبجی یادم رفته بود الان میخوابم عشقم بای
ا/ت : بای عشقم
* ا/ت قطع کرد
ا/ت : هانما دیدی من بجز تو دوست پسری چیزی ندارم فقط چون داداشم رو خیلی دوست دارم عشقم سیو کردم
هانما : خب چرا بهم نگفتی عشقم سیوش کردم
ا/ت : باید بگم کی رو چی سیو میکنم
هانما : بله
این داستان ادامه دارد😂
ا/ت: کیه ؟
هانما : عشقت
ا/ت : تو زنگ میزنی
هانما : نه یکی هست سیو کردی عشقم ببینم بجز من چند تا عشق داری ( با عصبانیت )
ا/ت بدو بدو رفت پیش هانما البته لباس برا بیرونش رو پوشید لباسش رو میزارم
هانما : جواب بده سریع ( با داد و عصبانیت )
ا/ت جواب داد
ا/ت : آلو داداشی
داداشش : آلو آبجی جونم خوبی
* هانمایی داریم که از خجالت ذوب شده
ا/ت : این موقع شب چرا زنگ زدی ؟
داداشش : آخه دلم برات تنگ شده بود
* داداش ا/ت ۱۰ سالشه
ا/ت : قربون تو برم من مامان خوابه
داداشش: نه مامان خونه خالست من با بابام تو خونه
ا/ت : الهی بمیرم برات دلت برا مامان تنگ شده
داداشش : آره ولی گفت به من زنگ نزن به تو زنگ زدم
ا/ت : بهت قول میدم زود میام ایران پیشت باشه
داداشش : جدی ؟؟؟ ( با ذوق فراوان )
ا/ت : آره مامان اومد بگو بهم زنگ بزن تو هم بخواب
داداشش : باشه میگم زنگ بزنه ولی من میترسم بخوابم
ا/ت : مگه بابا پیش نیست
داداشش : نه بابا منو فرستاد تنها بخوابم
ا/ت : خب مثل بچگی هات جوری که بهت یاد دادم بخواب باشه
داداشش : آره آبجی یادم رفته بود الان میخوابم عشقم بای
ا/ت : بای عشقم
* ا/ت قطع کرد
ا/ت : هانما دیدی من بجز تو دوست پسری چیزی ندارم فقط چون داداشم رو خیلی دوست دارم عشقم سیو کردم
هانما : خب چرا بهم نگفتی عشقم سیوش کردم
ا/ت : باید بگم کی رو چی سیو میکنم
هانما : بله
این داستان ادامه دارد😂
۱۷.۸k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.