{رمان خلافکار جذاب من 😈❤️}
{رمان خلافکار جذاب من 😈❤️}
#آیناز
با شکم دردم بیدار شدم و ارسلان دیدم که خوابه
هم خوشحال بودم و هم ناراحت
هقی زدم که ارسلان بیدار شد
خواب آلود گفت
جانم خانمم چی شده
شکمم درد میکنه و شروع کردم به گریه کردن
دستشو برد زیر شکمم و آروم ماساژ داد و موهامو نوازش کرد
هیش خانمم خوب میشی قربونت برم
با مشت زدم به تخته سینش و گفتم
همش تقصیر توع منو دزدیدی هق چرا دزدیدیم هق
هیش گفتم که بعدا میفهمی
انقدر تو گوشم حرف زد و موهامو نوازش کرد که خوابم برد
#ارسلان
به چهره در خوابش نگاه کردم پاشدم رفتم یه دوش گرفتم و فقط یه شلوارک پوشیدم و تخت دراز کشیدم و آینازو تو بغلم گرفتم به چند دقیقه پیش فکر کردم و لبخند زدم
فندوقم خانوم شده به سه نرسیده خوابم برد
صبح با تکون خوردن های ریز بیدار شدم که دیدم آیناز سعی میکنه خودشو از بغلم بیرون بیاد خواب آلود گفتم
وروجک بخواب
ارسلان
جان
میشه بزاری برم
کجا
مکثی کردو و گفت
ریخت
باتعجب نگاش کردم که جیغ کشیدو گفت
دستشوییم ریخت
ولش کردم که رفت و من قهقه زدم
وقتی اومد بیرون صورتش از خجالت قرمز شده بود
گفتم
خوبی؟درد نداری؟
اوهم
باش پس برو دوش بگیر و بیا بریم صبحانه
باش
#آیناز
رفتم حموم و به اتفاق های اخیر فکر کردم شاید این یه نشونش برای خوشبختی من
باید باهاش مهربون باشم تا ببینم بخاطره چی منو آورده اینجا و بعد اگه بخواد اذیتم کنه فرار میکنم
حولمو پوشیدم و رفتم بیرون که دیدم روی تخت دراز کشیده و به در حموم خیر شده
دستمو جلوی صورتش تکن دادم که هیچی نگفت
ارسلان ارس
جانم
به چی فکر میکردی
هیچی قربونت برم
اممم من لباس ندارم
عزیزم من قبل از اینکه شما بیابید من فکر همه جاشو کردم تو کمد هست میتونی هرلباسی که دوست داری رو برداری
رفتم سمت کمد یه لباس خرسی که هم طرحش خرسی بود و هم کلاهش خرسی بود با شلوار ستش برداشتم و پوشیدم
یهو یکی از پشت بغلم کرد که هینی کشیدم
ارسلان بود گفت
🦋ادامه دارد 🦋
{رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ }
#آیناز
با شکم دردم بیدار شدم و ارسلان دیدم که خوابه
هم خوشحال بودم و هم ناراحت
هقی زدم که ارسلان بیدار شد
خواب آلود گفت
جانم خانمم چی شده
شکمم درد میکنه و شروع کردم به گریه کردن
دستشو برد زیر شکمم و آروم ماساژ داد و موهامو نوازش کرد
هیش خانمم خوب میشی قربونت برم
با مشت زدم به تخته سینش و گفتم
همش تقصیر توع منو دزدیدی هق چرا دزدیدیم هق
هیش گفتم که بعدا میفهمی
انقدر تو گوشم حرف زد و موهامو نوازش کرد که خوابم برد
#ارسلان
به چهره در خوابش نگاه کردم پاشدم رفتم یه دوش گرفتم و فقط یه شلوارک پوشیدم و تخت دراز کشیدم و آینازو تو بغلم گرفتم به چند دقیقه پیش فکر کردم و لبخند زدم
فندوقم خانوم شده به سه نرسیده خوابم برد
صبح با تکون خوردن های ریز بیدار شدم که دیدم آیناز سعی میکنه خودشو از بغلم بیرون بیاد خواب آلود گفتم
وروجک بخواب
ارسلان
جان
میشه بزاری برم
کجا
مکثی کردو و گفت
ریخت
باتعجب نگاش کردم که جیغ کشیدو گفت
دستشوییم ریخت
ولش کردم که رفت و من قهقه زدم
وقتی اومد بیرون صورتش از خجالت قرمز شده بود
گفتم
خوبی؟درد نداری؟
اوهم
باش پس برو دوش بگیر و بیا بریم صبحانه
باش
#آیناز
رفتم حموم و به اتفاق های اخیر فکر کردم شاید این یه نشونش برای خوشبختی من
باید باهاش مهربون باشم تا ببینم بخاطره چی منو آورده اینجا و بعد اگه بخواد اذیتم کنه فرار میکنم
حولمو پوشیدم و رفتم بیرون که دیدم روی تخت دراز کشیده و به در حموم خیر شده
دستمو جلوی صورتش تکن دادم که هیچی نگفت
ارسلان ارس
جانم
به چی فکر میکردی
هیچی قربونت برم
اممم من لباس ندارم
عزیزم من قبل از اینکه شما بیابید من فکر همه جاشو کردم تو کمد هست میتونی هرلباسی که دوست داری رو برداری
رفتم سمت کمد یه لباس خرسی که هم طرحش خرسی بود و هم کلاهش خرسی بود با شلوار ستش برداشتم و پوشیدم
یهو یکی از پشت بغلم کرد که هینی کشیدم
ارسلان بود گفت
🦋ادامه دارد 🦋
{رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ }
۱۴۵
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.