از روشنایی گریزان بود


🌱🍒از روشنایی گریزان بود.
گفتم که سحرگاهان در برابرِ آفتاب‌اش بخواهم دید
و چراغ را کُشتم.
چندان که آفتاب برآمد
چنان چون شبنمی پریده بود.🌱🍒

#احمد_شاملو
دیدگاه ها (۰)

🍒🌱بگذار بگویمبغض که می کنی، گریه ام می گیردخنده ات که بگیرد،...

🌱🍒باز ای دل ، دل دیوانه هوا زد به سرت ؟کرده ای باز فراموش هم...

🍒🌱دستم را به سراسر  شب کشیده ام...به ماه ، به ستاره ها...به ...

🌱🍒جای پای نفست مانده به صحرای خیالای فراسوی تجسم به دلم جادا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط