جناب مولانا

جناب مولانا .
سر مست .
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش

مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش

گه می فتد از این سو گه می فتد از آن سو

آن کس که مست گردد خود این بود نشانش

چشمش بلای مستان ما را از او مترسان

من مستم و نترسم از چوب شحنگانش

ای عشق الله الله سرمست شد شهنشه

برجه بگیر زلفش درکش در این میانش

اندیشه ای که آید در دل ز یار گوید

جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش

آن روی گلستانش وان بلبل بیانش

وان شیوه هاش یا رب تا با کیست آنش

این صورتش بهانه ست او نور آسمانست

بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش

دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد

پس این جهان مرده زنده ست از آن جهانش
دیدگاه ها (۱)

الهی «««««««««««««««««««برسر از خجالت گرد داریم ودر دل از حس...

سلام . عزیز ....نوشته داخل عکس معنای زیبایی دارد . هر کسی در...

وقتی که تو میایی بدون کلام .ارام . می نشینی بکناری و ذل میزن...

چه آرزوی محالی است زیستن با تومرا همین بگذارند یک سخن با تو:...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط