part22

P22
-خب؟..چی میخوری؟
ا.ت نگاه کردو دید همه اسنکا کره این.و نمیدونست چین.نباید کافئین میخورد ولی به خودش گفت این بارو وللش.
+ من..قهوه رو ترجیح میدم.
-منم قهوه میخورم.
گارسون بهشون لبخند زدو رفت.
-خب؟از سئول خوشت اومد؟
+ (خندید)اره.خیلی قشنگه.شلوغه و وایب گرمی داره.مردمشم خونگرمن.خیلی شهر قشنگیه.
-قبول دارم.البته باید موقع اولین برفشو ببینی.خیلیییی قشنگه.

تهیونگ ساعت روی گوشیشو نگاه کرد و بعد به صورت ا.ت خیره شد.
-چند وقته.. که خوابمو میبینی؟
+ خب..یادمه که دختر خالم آرمی بود..یه روز اومده بود خونمون و داشت موزیک ویدئو jump رو بهم نشون میداد.بایسش جیمین بود و هی توی هر سکانسی بهم نشونش میداد.نمیتونستم از هم تشخیصشون بدم.همه برام شبیه هم بودن به جز تو.بعد اینکه تموم شد ازم پرسید خوشت اومد؟منم بهش گفتم:آره خیلی خوب بود.این پسره اسمش چیه؟و تورو نشون دادم.و جواب داد این تهیونگه.
من بعدش حتی اسمتو یادم نمیومد ولی بعضی وقتا یاد اون پسره که اون پارتو با صدای بم میخوند میوفتادم.تا اینکه یه روز گفتم بزار برم اسماشونو یاد بگیرم.اسم یاد گرفتن همانا و...(یه خنده ریزی کرد و تهیونگ هم باهاش خندید)
-پس از همون اول اون پسر با صدای بم برات متفاوت بوده.
+ قطعا.بعد از اینکه فکر کنم یک ماه بود که آرمی شده بودم یه خواب عجیب ولی خیلی با جزئیات و شفاف دیدم.خیلی رندوم با دوستم توی رستوران بودیم ولی یه میزی اونجا بود و شما همه اونجا نشسته بودین.من اون موقع کره ای بلد نبودم.اومدم بهت بگم چشمات خیلی قشنگن.با اون کره ای دستو پا شکسته.و یه چیز اشتباهی گفتم.و خیلی ناراحت شدم و سریع دویدم برم گریه کنم و داشتم اشک میریختم..(ا.ت یادش افتاد که باید با سانسور خوابشو تعریف کنه.به هر حال اولین باریه که باهم میرن بیرون)بعدش..
£بفرمایید.
+ خیلی ممنون(با لبخند)
-ممنون.خب(خندید)
+ بعدش یکی دستمو از پشت گرفت و برگشتم دیدم تویی.(و خندید)
-(لبخند)
+ هیچی نگفتی.فقط بغلم کردی.
-آآآوو
+ (خندید)
-به عنوان اولین خواب خیلی خوب تموم شد😅
...
...
درباره چیزای مختلف باهم حرف زدن..
اینقدر گرم گفتگو بودن متوجه گذر زمان نمیشدن..
صدای خنده هاشون،تک تک کلماتشون بعد از خارج شدن از دهنشون توی ذهنشون حک میشد..

-همیشه حس میکردم کسایی که کد نویسی میکردن خیلی آدمای خشک و بی روحین.ولی میبینم که تو..اینطوری نیستی..
+ موقع انجام کار خب جدیم ولی الان،چرا جدی باشم(لبخند)
از وقتی که اومده بودن تا الان کلی گرم گرفته بودن و خیلی صمیمی تر شده بودن.انگار سالها پیش باهم دوست بودن و الان دارن خاطراتشونو مرور میکنن.
...
و گوشه چشمش به ساعتی که روی دیوار بود خورد و چشماش گرد شد.
-چیزی شده؟
+ آم..ببخشید..واقعا ببخشید..من باید برم پرواز دارم..
-چی!الان؟!
ا.ت کیفشو برداشت و از روی صندلیش بلند شد و تهیونگ هم بلند شد.
+ من معذرت میخوام..
-کی باید بری؟
+ ساعت ۹ پرواز دارم.
تهیونگ گوشیشو نگاه کرد.
-خیلی دیرته.
ا.ت گوشیشو درآورد و میخواست تاکسی بگیره.
-اینطوری نمیرسی!بیا خودم میرسونمت‌.
...
...
...
هر دوشون از خداشون بود که وقت بیشتریشو با هم باشن ولی نمیخواستن حس بدی به دیگری بدن.
+ تهیونگ من نمیخوام اذیت بشی..
و این اولین باری بود که ا.ت اسمشو صدا میزد..
تهیونگ لحظه ای توی خلسه فرو رفت..اون صدا اسمشو صدا میزد..

تهیونگ لبخند گرمی بهش زد.
-اذیت نمیشم..
و توی چشماش خیره شد
-بدو خیلی دیرته
نگاهشون به هم گره خورده بود.نگاهشون طوری بود که انگار قلبشون میخواست چیزی بگه اما زمان بهشون این اجازه رو نمیداد.ا.ت حس میکرد اگه یک دقیقه دیگه رو پاهاش وایسه دیگه نمیتونه اونارو حرکت بده..ولی هیچ کس نمیخواست نگاهشو از دیگری بدزده..
(تهیونگ یه خنده ریزی کرد و به سمت در خروج رفت)

__________________________________

هنگامی که اسمم را صدا زد،حس کردم اسمم با صدای دلنشینش زیباتر شد...




حمایت؟🥲✨️
دیدگاه ها (۶)

take..my..hand..

P21

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط