میدانی رفیق ؟! , نوبرانه ها انگار یک حس و حالِ دیگری دارَ
میدانی رفیق ؟! , نوبرانه ها انگار یک حس و حالِ دیگری دارَند , پدر همیشه میگفت : نوبرانه گران است , بگذار ماهِ بعد برایَت چاقاله هم میخرَم , اما خُب راضی نمیشدم , نوبرانه اش برایَم مزه یِ خاصی داشت , مادر میگفت: نوبرانه کال است , گُفتَم : کالَش را میخواهَم . آخر طعمِ گسِ نوبرانه را با شیرینی هیچ میوه یِ آخر بهاری عوض نمیکردَم , پِدربزرگ باغِ بادوم داشت , سیزده بدر ها هرکاری میکردیم نمیگذاشت بادوم هایِ نرسیده را بچینیم , اما همان یک دانه ای که یواشکی و دور از چشمَش میچیدیم برایَم دنیا بود , نوبرانه برایَم طعمِ خاصِ دست نیافتَن داشت , گران بود , کال بود و در بالاترین شاخه یِ درخت هایِ باغِ پدربزرگ میرویید اما عُمرِ نوبرانه ها کوتاه بود .
شاید یک هفته یا دو هفته , بعد از آن دستِ همه یِ بچه هایِ شهر چاقاله یِ سبزِ نمک زده بود , بعد از آن اگر پدر برایَم چاقاله هم میخرید برایَم طعمِ نوبرانه اش را نداشت .
سعی میکردم تکرار کنم طعمِ شیرین چاقاله یِ اوایلِ بهار را , اما نمیشد , به دِلَم نمینشست .
میگذاشتَم مزه اش زیرِ دندان هایَم بماند تا بهارِ دیگر .
این روزها لحطه هایِ خوب برایَم حُکمِ نوبرانه دارند .
نوبرانه هایِ کوتاه , زودگذر , دست نیافتنی هایِ شیرینِ مَـن , نوبـرانه هایی که برایِ رُخ دادنشان پا به زمین میکوبَم حتی , نوبرانـه هایِ گرانی که نباید تکرار شوَند , باید طعمشان برود بنشیند یک گوشه مغزَم تا نوبرانه یِ بعدی , مثلا بارِ اول که گُفت دوستم دارد " , برایَم طعمِ نوبرانه یِ دست نیافتنی داشت که مَـن به دستش آورده بودَم .
این همه اصرار برایِ تکرار از چه بود ؟!
پافشاری برایِ تکرارِ لحظه هایِ خوب آن ها را از نوبرانگیِ شان میندازَد , از دوره اش که بگذرد , دستِ همه یِ این ادم ها یکی مانندِ آن پیدا میشوَد , ارزان میشوَد , میگذرد تا فصـلَش تمـام شود , بعد مزه یِ لحظه هایِ تکراری میماند زیرِ دهانت و طعمِ گسِ نوبرانه ها از یادَت میروَد , یک بار یک جا خواندَم " هرگز نباید سعی در تکرارِ لحظات داشت , باید آن ها را همانگونه که هست تنها به یاد آورد ...
شاید یک هفته یا دو هفته , بعد از آن دستِ همه یِ بچه هایِ شهر چاقاله یِ سبزِ نمک زده بود , بعد از آن اگر پدر برایَم چاقاله هم میخرید برایَم طعمِ نوبرانه اش را نداشت .
سعی میکردم تکرار کنم طعمِ شیرین چاقاله یِ اوایلِ بهار را , اما نمیشد , به دِلَم نمینشست .
میگذاشتَم مزه اش زیرِ دندان هایَم بماند تا بهارِ دیگر .
این روزها لحطه هایِ خوب برایَم حُکمِ نوبرانه دارند .
نوبرانه هایِ کوتاه , زودگذر , دست نیافتنی هایِ شیرینِ مَـن , نوبـرانه هایی که برایِ رُخ دادنشان پا به زمین میکوبَم حتی , نوبرانـه هایِ گرانی که نباید تکرار شوَند , باید طعمشان برود بنشیند یک گوشه مغزَم تا نوبرانه یِ بعدی , مثلا بارِ اول که گُفت دوستم دارد " , برایَم طعمِ نوبرانه یِ دست نیافتنی داشت که مَـن به دستش آورده بودَم .
این همه اصرار برایِ تکرار از چه بود ؟!
پافشاری برایِ تکرارِ لحظه هایِ خوب آن ها را از نوبرانگیِ شان میندازَد , از دوره اش که بگذرد , دستِ همه یِ این ادم ها یکی مانندِ آن پیدا میشوَد , ارزان میشوَد , میگذرد تا فصـلَش تمـام شود , بعد مزه یِ لحظه هایِ تکراری میماند زیرِ دهانت و طعمِ گسِ نوبرانه ها از یادَت میروَد , یک بار یک جا خواندَم " هرگز نباید سعی در تکرارِ لحظات داشت , باید آن ها را همانگونه که هست تنها به یاد آورد ...
۱۰.۴k
۲۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.