داستان

داستان18+

اسم داستان: " هر چه خواهی کن؛ هر چه بکنی، همان را خواهی دید "


پسر جوان فاسدی که از قبل با دختری جوان آشنا شده بود و توانسته بود او را گام به گام بفریبد و وانمود کند که از عشق او آب می‌شود و قلبش بدون او تاب و تحمل ندارد… بالأخره توانست آن دختر را رام کند تا کامش را از او بر گیرد.

دختر جوان را دعوت کرد تا روز شنبه هفته‌ ای آینده رأس ساعت پنج در مکانی بسته و فضایی رمانتیک با هم گفتگویی داشته باشند.دختر جوان نیز موافقت کرد و روز موعود فرا رسید.

پسر جوان در خانه‌اش به انتظار نشسته بود و با دیگر دوستانش هم تماس گرفته و آن‌ها را از قصه‌ ای این دختر با خبر کرد.

دقایقی به ساعت پنج مانده بود که مادرش زنگ زد و گفت: زود بیا خانه که حال پدرت خوب نیست. مجبور شد از دوستانش جدا شود؛ البته به آنان گفت: هنگامی که آن دختر آمد، شما کار خود را انجام دهید، من میروم و به پدرم سری میزنم ومیاییم..

از خانه بیرون شد و دوستانش را در انتظار آمدن دختر جوان ترک کرد. چند دقیقه بعد دختر آمد. این گرگ‌های بی وجدان همگی بر او تاخته به تجاوزش پرداختند.

و خانه را ترک نموده و او را در حالت بیهوشی رها کردند… در همین حین که این حادثه به وقوع می‌پیوست، پسر جوان پیش پدر رسید تا از حالش اطمینان حاصل کند

مادرش به سویش آمد و گفت: چرا خواهرت را با خود نیاوردی؟
گفت: خواهرم؟
از کجا همراه من بیاید؟

مادر گفت: او را فرستاده بودیم تا تو را بیاورد؛ تو که تلفن‌ های ما را جواب نمی‌دادی..
جوان به سرعت ازخانه پدری خارج شده و دوان دوان خود را به خانه‌ ای خویش رساند…

ناگهان خواهرش را دید که در خانه‌اش مورد تجاوز قرار گرفته و از حال رفته است..
هان که خودش حیله گر، ترتیب دهنده و همه کاری این ماجرا بود و قربانی هم نزدیک‌ترین انسان به او … او خواهرش بود. ____

{کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ } [البقرة: 167]
این چنین خداوند کردارهایشان را به صورت حسرت زایی به آنان نشان می دهد.

حضرت محمد (ص) میفرمایید:
ای فرزند آدم!
هر چه خواهی کن
هر چه بکنی
همان را خواهی دید.
دیر یا زود رُخ این مظالم به سوی خودت خواهد بود..
پس نسبت به کردارهایت از الله بترس که همه کارهایت به سوی خودت باز خواهند گشت..

یه ضرب المثلی هست و میگویید:
ازهر دستی بدهی ، ازهمان دستم میگیری..

التماس تفکر..

تلنگر

در ثواب نشر؛ شریک باشید...
نشر مطالبمون باذکر لینک بلامانع است.
تلنگر
http://line.me/ti/p/%40csf2547q
تلنگر
http://line.me/ti/p/%40csf2547q
دیدگاه ها (۹)

کودکی از مسئول سیرکی پرسید:چرا فیل به این بزرگی را با طنابی ...

مهدویت عامل وحدت 18 آبان 1394 یهودیت سعی کرداختلافش بامسیح...

داستانی زیبا از عنایت امام حسین علیه السلام به یکی از زوارش....

بسمه تعالیراه های ارتباط مجازی با موسسه مصاف :۱_سایت رسمی مو...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

داستان پارک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط