حس نامه ها
#حس_نامه_ها
#دستان_خالی
—------------------------------------------------------------------------—
به دستان خالیم نگاه میکنم و به دستان پر از فال کودکی مینگرم که مقابلم با چشمانی دردمند ایستاده است.
چرا باید اینجا باشم؟
چه کسی به من اجازه داده است که صدای او را نادیده بگیرم؟
چهطور جرأت میکنم سرم را در مقابل او بالا بگیرم؟
بیا و با اشکهایم طناب داری بباف.
بگذار مرا به دار کشند قبل از آنکه با دیدن این دنیا به قتل برسم.
چهطور میتوانم بزرگ شده باشم وقتی هنوز بیاندازه محدودم در این زندان مادی؟
چهقدر ابلهانه به دیوارها تکیه میکنم تا خستگی ناچیزم را از بین برده باشم، وقتی او اینچنین به سان فرشتهای در میان انسانها به زنجیر درد اسیر است.
مرا به آتش باید کشید، وقتی اینچنین زندگیم را بر باد میدهم و دستان کودکی اینچنین زمخت شده است.
سرم را قطع کنید تا اینچنین دوباره با چشمانم، اشکهایم را هدر ندهم.
هر آنچه خواهید کنید، که من گناهانی به عظمت عالم بر دوش میکشم.
گناهانی که هیچ کوهی را توان تحمل نباشد و هیچ دریایی را توان در هم شکستنشان.
به خودت نگاه کن.
دستان خالیت را به یاد بیاور.
سکوت بیرحمانهات را به یاد بیاور.
چگونه هنوز میتوانیم به آسانی نفس بکشیم؟
چگونه هنوز چشمانمان میتوانند اطراف را ببینند؟
باید هر لحظه جان داد.
باید رفت.
—------------------------------------------------------------------------—
#l_s
#دستان_خالی
—------------------------------------------------------------------------—
به دستان خالیم نگاه میکنم و به دستان پر از فال کودکی مینگرم که مقابلم با چشمانی دردمند ایستاده است.
چرا باید اینجا باشم؟
چه کسی به من اجازه داده است که صدای او را نادیده بگیرم؟
چهطور جرأت میکنم سرم را در مقابل او بالا بگیرم؟
بیا و با اشکهایم طناب داری بباف.
بگذار مرا به دار کشند قبل از آنکه با دیدن این دنیا به قتل برسم.
چهطور میتوانم بزرگ شده باشم وقتی هنوز بیاندازه محدودم در این زندان مادی؟
چهقدر ابلهانه به دیوارها تکیه میکنم تا خستگی ناچیزم را از بین برده باشم، وقتی او اینچنین به سان فرشتهای در میان انسانها به زنجیر درد اسیر است.
مرا به آتش باید کشید، وقتی اینچنین زندگیم را بر باد میدهم و دستان کودکی اینچنین زمخت شده است.
سرم را قطع کنید تا اینچنین دوباره با چشمانم، اشکهایم را هدر ندهم.
هر آنچه خواهید کنید، که من گناهانی به عظمت عالم بر دوش میکشم.
گناهانی که هیچ کوهی را توان تحمل نباشد و هیچ دریایی را توان در هم شکستنشان.
به خودت نگاه کن.
دستان خالیت را به یاد بیاور.
سکوت بیرحمانهات را به یاد بیاور.
چگونه هنوز میتوانیم به آسانی نفس بکشیم؟
چگونه هنوز چشمانمان میتوانند اطراف را ببینند؟
باید هر لحظه جان داد.
باید رفت.
—------------------------------------------------------------------------—
#l_s
۶۹۹
۲۳ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.