set me free P.t10💜
set me free P.t10💜
(شرکت کیم تهیونگ):
نگاهی به نمای بیرون ساختمون انداخت!
باورش نمیشد که تهیونگ شرکتی به این عظمت داشته باشه.لیا همیشه فکر میکرد تهیونگ زیر سایهی پدرش کار میکنه ولی با دیدن این چیز حرفشو پس گرفت!
نفس عمیقی کشید و با قدم های محکم به سمت در ورودی شرکت رفت!
شرکت مثل همیشه شلوغ بود بخاطر همین لیا گیج شده بود که کجا بره!
مردی داشت رد میشد که با حرف لیا به طرفش چرخید:
_ببخشید آقا اتاق آقای کیم تهیونگ طبقه چندمه؟!
_طبقهی۴۰ام!
لیا تعظیم کوتاهی کرد و تشکر کرد و به راهش ادامه داد تا به آسانسور رسید خوشبختانه آسانسور وایساده بود و لیا زودتر میرسید وارد آسانسور شد و دکمه طبقه۴۰ رو فشار داد!
.
.
.
.
_سلام برات!
سرشو از دفتر های بودجهی سالانه در اورد و بالا گرفت!
با دیدن هوسوک لبخند کوتاهی زد و با دست اشاره کرد روی مبل بشینه.
هوسوک روی مبل مشکی چرم نشست و پاشو روی پاهاش انداخت.
تهیونگ هم از جاش بلند شد و روبروی هوسوک رو مبل نشست:
_قهوه یا دمنوش؟!
هوسوک پوزخند صدا داری زد و لبشو با زبونش تر کرد:
_یعنی بعد این چهار سال نمیدونی من چی میخوام؟!
_چرا میدونم ولی با خودم گفتم شاید نظرت عوض شه چون میدونی که قهوه گرون شده پس بابت هر فنجون که اینجا میخوری باید۳هزار دلار بهم بدی!
هوسوک خندید و زبونشو به لپش فشار داد!
تهیونگ دستشو دراز کرد و تلفن بی سیم رو برداشت و شماره منشی رو گرفت:
_الو...سوریون؟!
_بله آقای کیم؟!
نگاهی به هوسوک که دور اتاق چرخ میزنه انداخت و بلافاصله گفت:
_۲تا قهوه بیار!
_چشم.
تهیونگ تماس رو قطع کرد و تلفن رو سرجاش گذاشت:
_خب...چیشده هوسوکا هی داری چرخ میزنی؟!
هوسوک نگاهی به تهیونگ انداخت به راه رفتنش ادامه داد:
_چیزی نیست فقط چون پاکت سیگار همراهم نیست راه میرم!
تهیونگ سری تکون دادکه صدای تق اتاق اومد:
_بیا تو!
برخلاف انتظار تهیونگ لیا وارد اتاق شد و تعظیم کوتاهی کرد:
_سلام آقای کیم!
تهیونگ که انتظار اومدن لیا رو نداشت تعجب کرد ولی خونسرد و خشک بهش نگاه کرد:
_سلام...بیا تو!
هوسوک سر جاش ایستاده بود که لیا به طرفش تعظیم کوتاهی کرد هوسوک سریع واکنش نشون دادن و متقابلا تعظیم کرد:
_سلام خانم پارک....از دیدنتون خوشحالم!
شرایط:
نداریم🗿🫵🏻
(شرکت کیم تهیونگ):
نگاهی به نمای بیرون ساختمون انداخت!
باورش نمیشد که تهیونگ شرکتی به این عظمت داشته باشه.لیا همیشه فکر میکرد تهیونگ زیر سایهی پدرش کار میکنه ولی با دیدن این چیز حرفشو پس گرفت!
نفس عمیقی کشید و با قدم های محکم به سمت در ورودی شرکت رفت!
شرکت مثل همیشه شلوغ بود بخاطر همین لیا گیج شده بود که کجا بره!
مردی داشت رد میشد که با حرف لیا به طرفش چرخید:
_ببخشید آقا اتاق آقای کیم تهیونگ طبقه چندمه؟!
_طبقهی۴۰ام!
لیا تعظیم کوتاهی کرد و تشکر کرد و به راهش ادامه داد تا به آسانسور رسید خوشبختانه آسانسور وایساده بود و لیا زودتر میرسید وارد آسانسور شد و دکمه طبقه۴۰ رو فشار داد!
.
.
.
.
_سلام برات!
سرشو از دفتر های بودجهی سالانه در اورد و بالا گرفت!
با دیدن هوسوک لبخند کوتاهی زد و با دست اشاره کرد روی مبل بشینه.
هوسوک روی مبل مشکی چرم نشست و پاشو روی پاهاش انداخت.
تهیونگ هم از جاش بلند شد و روبروی هوسوک رو مبل نشست:
_قهوه یا دمنوش؟!
هوسوک پوزخند صدا داری زد و لبشو با زبونش تر کرد:
_یعنی بعد این چهار سال نمیدونی من چی میخوام؟!
_چرا میدونم ولی با خودم گفتم شاید نظرت عوض شه چون میدونی که قهوه گرون شده پس بابت هر فنجون که اینجا میخوری باید۳هزار دلار بهم بدی!
هوسوک خندید و زبونشو به لپش فشار داد!
تهیونگ دستشو دراز کرد و تلفن بی سیم رو برداشت و شماره منشی رو گرفت:
_الو...سوریون؟!
_بله آقای کیم؟!
نگاهی به هوسوک که دور اتاق چرخ میزنه انداخت و بلافاصله گفت:
_۲تا قهوه بیار!
_چشم.
تهیونگ تماس رو قطع کرد و تلفن رو سرجاش گذاشت:
_خب...چیشده هوسوکا هی داری چرخ میزنی؟!
هوسوک نگاهی به تهیونگ انداخت به راه رفتنش ادامه داد:
_چیزی نیست فقط چون پاکت سیگار همراهم نیست راه میرم!
تهیونگ سری تکون دادکه صدای تق اتاق اومد:
_بیا تو!
برخلاف انتظار تهیونگ لیا وارد اتاق شد و تعظیم کوتاهی کرد:
_سلام آقای کیم!
تهیونگ که انتظار اومدن لیا رو نداشت تعجب کرد ولی خونسرد و خشک بهش نگاه کرد:
_سلام...بیا تو!
هوسوک سر جاش ایستاده بود که لیا به طرفش تعظیم کوتاهی کرد هوسوک سریع واکنش نشون دادن و متقابلا تعظیم کرد:
_سلام خانم پارک....از دیدنتون خوشحالم!
شرایط:
نداریم🗿🫵🏻
۳.۰k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.