شمع سوخت و اشکهایش نتوانست تسکین قلب پروانه گشت

شمع سوخت و اشکهایش نتوانست تسکین قلب پروانه گشت
وگل پرپر شد و دوری تــــــــــو مرا سوزاند
واشکهایم نتوانست مرا آرام کند
هجــــــــــران تو سخت درقلب تنهایی ام ریشه دواند
وجز پرستش تــــــــــو چیزیی مایه ی نشاطم نگشت
چه کنم که دوای عشق هجــــــــــران است
دیدگاه ها (۱)

ﺩﻟـــــــــــــــﻢ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻧــــــــــــﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪﻣﯽ ﺁﯾﻢ ...

سهم من از “طـــــــــــ”"عشق" نیستــــــــــــــ "ذوق"نیست...

یک شبی مجنون نمازش را شکستبی وضو در کوچه ی لیلا نشستعشق، آن ...

یک لحظه اگر چشم توجادویم کردتا روز ابد اسیرآهویم کردمن ، شاع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط