یک بعد از ظهر خواب آلوده درست همان لحظه که یقه ی بارانی

یک بعد از ظهرِ خواب آلوده، درست همان لحظه که یقه ی بارانی ات را بالا می کشی، درست همان لحظه که گونه هایت به رخوتِ زیرکانه ی پاییز خو می کند، درست همان لحظه که وجودِ یخ زده ات در دستهایی جاری می شوند که امنیت را در وادادگی جیب های گرم لباست جستجو می کنند، در لحظه ای که نارنجی غروب تن به رطوبت برگهای خیابان می دهند، همان لحظه پی می بری که گاهی بیش از آنکه دلتنگ کسی باشی که برای همیشه رفته است، دلتنگ کسی هستی که دلش آنهم همیشه و همواره و بی دریغ برای دلِ مشتاقِ تو بتپد.

خیره به کوچه ی بی رهگذرفکر می کنی ،دوست داشتن آدمها مگر چقدر سخت است؟؟؟چقدر؟
دیدگاه ها (۳)

راستش را بخواهیدمن اگر عاشقانه می نویسم نه عاشقم!نه دلداده!ف...

خودخواهم؛خودم را می خواهم...اما برای تو!

یک جای دوست داشتنمان ایراد دارد که شش ماهه فارغ میشویمیک جای...

وقت خواب استتورا، من بغل‌ات می‌گیرم...صبح شود، گر برویمن ز غ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط