وحـشی بافـقی
وحـشی بافـقی
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا
خبر از سرزنش خار جفا نیست تورا
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تورا
التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تورا
با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا؟
فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود
جان من، اینهمه بی باک نمی باید بود
همچو گل چند به روی همه خندان باشی؟
همره غیر به گلگشت و گلستان باشی؟
هر زمان با دگری دست و گریبان باشی؟
زان بیاندیش که از کرده پشیمان باشی ؟
جمع با جمع نباشند و پریشان با شی
یاد حیرانی ما آیی و حیران باشی
ما نباشیم، که باشد که جفای تو کشد؟
به جفا سازد و صد جور برای تو کشد؟
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا
خبر از سرزنش خار جفا نیست تورا
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تورا
التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تورا
با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا؟
فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود
جان من، اینهمه بی باک نمی باید بود
همچو گل چند به روی همه خندان باشی؟
همره غیر به گلگشت و گلستان باشی؟
هر زمان با دگری دست و گریبان باشی؟
زان بیاندیش که از کرده پشیمان باشی ؟
جمع با جمع نباشند و پریشان با شی
یاد حیرانی ما آیی و حیران باشی
ما نباشیم، که باشد که جفای تو کشد؟
به جفا سازد و صد جور برای تو کشد؟
۳.۳k
۱۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.