هر روز با انبوهی از غم های کوچک
هر روز با انبوهی از غمهای کوچک
گم میشوم در بین آدم های کوچک
سرمایهی احساس من مشتی دوبیتی است
عمری است میبالم به این غمهای کوچک
گلبرگها هم پاکیام را میشناسند
مثل تمام قطره شبنمهای کوچک
با آن که بیهودهست اما میسپارم
زخم بزرگم را به مرهمهای کوچک
پیچیده بوی محتشم مثل نسیمی
در سینههامان این محرمهای کوچک
غمهایمان اندازهی صحرا بزرگاند
ما را نمیفهمند آدمهای کوچک!
گم میشوم در بین آدم های کوچک
سرمایهی احساس من مشتی دوبیتی است
عمری است میبالم به این غمهای کوچک
گلبرگها هم پاکیام را میشناسند
مثل تمام قطره شبنمهای کوچک
با آن که بیهودهست اما میسپارم
زخم بزرگم را به مرهمهای کوچک
پیچیده بوی محتشم مثل نسیمی
در سینههامان این محرمهای کوچک
غمهایمان اندازهی صحرا بزرگاند
ما را نمیفهمند آدمهای کوچک!
۶۱
۰۹ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.