پشت پلکت شعرهای ناب پنهان کردهای

پشتِ پلکت شعرهای ناب پنهان کرده‌ای
جنگلِ آرامشی در قاب پنهان کرده‌ای

دکمه‌یِ پیراهنت را باز کردی، نور ریخت
در گریبانت مگر مهتاب پنهان کرده‌ای؟

اینهمه جا! خُمره‌یِ انگورِ چشمت را چرا
زیرِ طاقِ کاشیِ محراب پنهان کرده‌ای؟

نُت به نُت سنتور را در مکتبِ مِشکاتیان
پشت پلکا پلکِ چون مِضراب پنهان کرده‌ای

روسری را پس بزن، یعنی چه از تاریخِ عشق
نسخه‌هایِ خطی و نایاب پنهان کرده‌ای؟

باخبر هستم اگر می‌گویی آهسته سلام
شوقِ خود را وقتِ دَقُ‌الباب پنهان کرده‌ای


آمدی دیشب به خوابم، گفتمت غم را چرا
پشتِ رخساری چنین شاداب پنهان کرده‌ای؟

بوسه بر شعرم زدی با بغض گفتی عاشقی
عمری از من گرچه عشقِ ناب پنهان کرده‌ای

#شهراد_میدری
دیدگاه ها (۲)

دوباره یاد تو افتادم و دوباره... غزلتویی که چشم تو ماه و دلت...

گفته بودی که چرا محو تماشای منیآنچنان مات که یکدم مژه برهم ن...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از ...

چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد استخم ابروی تو سرمشق کدام استاد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط