بسم رب الشهداء
بسم رب الشهداء...
خاطره شهید مدافع حرم آقا مصطفی صدرزاده از شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا...
تو حلب شبها حسن با موتور غذا و وسائل مورد نیاز گروهش رو بهشون میرسوند...
کلا ما هر وقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم یا تردد داشته باشیم با چراغ خاموش حرکت میکردیم...
یک شب که با حسن میرفتیم غذا به نیروهاش برسونیم...
ترک موتور دیدم چراغ موتور رو روشن کرده...
چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص ها بزننمون...
خندید
منم عصبانی شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم میزننمون بابا...
دوباره خندید و گفت: مگه خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روی خاک ریز راه میرفته و تیر های رسام از بین پاهاش رد میشد؟؟؟؟
نیروهاش همش میگفتن فرمانده بیا پایین تیر میخوری...
در جوابشون گفته:::
اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده...
حسن میخندید و می گفت: نگران نباش اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده.
و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهای براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید...
شهادت جامونده های گناه کارصلوات...
خاطره شهید مدافع حرم آقا مصطفی صدرزاده از شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا...
تو حلب شبها حسن با موتور غذا و وسائل مورد نیاز گروهش رو بهشون میرسوند...
کلا ما هر وقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم یا تردد داشته باشیم با چراغ خاموش حرکت میکردیم...
یک شب که با حسن میرفتیم غذا به نیروهاش برسونیم...
ترک موتور دیدم چراغ موتور رو روشن کرده...
چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص ها بزننمون...
خندید
منم عصبانی شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم میزننمون بابا...
دوباره خندید و گفت: مگه خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روی خاک ریز راه میرفته و تیر های رسام از بین پاهاش رد میشد؟؟؟؟
نیروهاش همش میگفتن فرمانده بیا پایین تیر میخوری...
در جوابشون گفته:::
اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده...
حسن میخندید و می گفت: نگران نباش اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده.
و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهای براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید...
شهادت جامونده های گناه کارصلوات...
- ۲.۵k
- ۱۲ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط