You my enemy
You my enemy !
#bang_chan #stray_kids #takparty
همهی نگاه ها روی آن دونفر بود ، جمعیت زیادی دورِ آن دو نفر جمع شده بودند همهی افراد کنجکاو فقط و فقط به آن دویِ آنها نگاه میکردند .
پوزخندی بر روی لب های قرمز رنگش نمایان شد ، نگاهش را از روی کارت های توی دستش گرفت و به چهره عصبانی و همینطور جدی مرد روبه رواش نگاه کرد
کریستوفر بنگ ، کنجکاو حرکت بعدی زنِ روبه رو بود
دوباره نگاهت را از چشمان خشمگین او که مانند گرگی گرسنه بودند ، گرفتی
کارت را بین انگشت هایت قرار دادی و سپس کنار کارت های دیگری که روی میز بودند ، گذاشتی
با صدایی کاملا صاف و با اعتماد بنفس گفتی :
= و من دوباره بردم !
کریستوفر،حسابی بهم ریخته بود ، او نمیتوانست بگذارد یک زن ، اورا شکست بدهد مخصوصا اگر اون زن دشمنش باشد !
همه اون افرادی که دور آنها جمع شده بودند سروصدا به پا کردند ، همشون تعجب کرده بودند و خیلی ها شیفته چهره زیبای آن زن شده بودند.
دوباره با همان صدا و اعتماد بنفس ، کمی سرت را جلو بردی ، با تَنِ صدایِ آرومی گفتی :
= تمومش بکنیم یا دوباره میخوای ببازی ؟
با اتمام جمله ات پوزخندی زدی ، نگاهی به جمعیت دورتون انداختی و دوباره با همان حالت گفتی
= اوه .. عزیزم حتما خیلی داری خجالت میکشی که جلوی یک زن باختی !
خنده ای قدرتمند کردی ، سپس عقب رفته و به پشتی صندلی تکیه دادی
کریستوفر،خودش را خونسرد نشان داد ، عکسالعمل خاصی نشان نداد و لبخند خونسردی روی لب هایش شکل گرفت سپس خم شد و با صدای آرومی زمزمه کرد :
_ معلومه که نه خانم کیم ! به هرحال شما که یک زن نیستی
بابت گفتن حرفش کمی اخم کردی که ادامه داد
_ تو .. یک عوضی ای که بلخره یک روزی میندازمش تو تله و با لذت به درد کشیدنت نگاه میکنم !
اخمی که داشتی تبدیل شد به لبخندی قدرتمند ، خم شدی و با فاصله خیلی کمی از صورت هاتون روی صورتش زمزمه کردی و گفتی
= انقدر مطمئن نباش کریستوفر من از چیزی که فکر میکنی هم عوضی ترم
سرت را عقب بردی و از روی صندلی بلند شدی ، دوباره نگاهی به چهره کریستوفر انداختی و با صدایی بلند گفتی
= دفعه بعدی بیشتر تمرین کن آقای بنگ !
لبخندت محو شد و تبدیل به اخم شد ، با صورتی جدی از میان اون مردم گذشتی و از آن مغازه بیرون آمدی،سوار ماشینت شدی و رفتی
کریستوفر با حسرت داشت به حرفت فکر میکرد،او نمیتوانست که باور بکند یک زن اورا شکست داده است ، اما او باید خودش را خونسرد نشان میداد و نباید میگذاشت تو ، دشمنش ، فکر بکنی که توانسته ای او را زمین بزنی !
#bang_chan #stray_kids #takparty
همهی نگاه ها روی آن دونفر بود ، جمعیت زیادی دورِ آن دو نفر جمع شده بودند همهی افراد کنجکاو فقط و فقط به آن دویِ آنها نگاه میکردند .
پوزخندی بر روی لب های قرمز رنگش نمایان شد ، نگاهش را از روی کارت های توی دستش گرفت و به چهره عصبانی و همینطور جدی مرد روبه رواش نگاه کرد
کریستوفر بنگ ، کنجکاو حرکت بعدی زنِ روبه رو بود
دوباره نگاهت را از چشمان خشمگین او که مانند گرگی گرسنه بودند ، گرفتی
کارت را بین انگشت هایت قرار دادی و سپس کنار کارت های دیگری که روی میز بودند ، گذاشتی
با صدایی کاملا صاف و با اعتماد بنفس گفتی :
= و من دوباره بردم !
کریستوفر،حسابی بهم ریخته بود ، او نمیتوانست بگذارد یک زن ، اورا شکست بدهد مخصوصا اگر اون زن دشمنش باشد !
همه اون افرادی که دور آنها جمع شده بودند سروصدا به پا کردند ، همشون تعجب کرده بودند و خیلی ها شیفته چهره زیبای آن زن شده بودند.
دوباره با همان صدا و اعتماد بنفس ، کمی سرت را جلو بردی ، با تَنِ صدایِ آرومی گفتی :
= تمومش بکنیم یا دوباره میخوای ببازی ؟
با اتمام جمله ات پوزخندی زدی ، نگاهی به جمعیت دورتون انداختی و دوباره با همان حالت گفتی
= اوه .. عزیزم حتما خیلی داری خجالت میکشی که جلوی یک زن باختی !
خنده ای قدرتمند کردی ، سپس عقب رفته و به پشتی صندلی تکیه دادی
کریستوفر،خودش را خونسرد نشان داد ، عکسالعمل خاصی نشان نداد و لبخند خونسردی روی لب هایش شکل گرفت سپس خم شد و با صدای آرومی زمزمه کرد :
_ معلومه که نه خانم کیم ! به هرحال شما که یک زن نیستی
بابت گفتن حرفش کمی اخم کردی که ادامه داد
_ تو .. یک عوضی ای که بلخره یک روزی میندازمش تو تله و با لذت به درد کشیدنت نگاه میکنم !
اخمی که داشتی تبدیل شد به لبخندی قدرتمند ، خم شدی و با فاصله خیلی کمی از صورت هاتون روی صورتش زمزمه کردی و گفتی
= انقدر مطمئن نباش کریستوفر من از چیزی که فکر میکنی هم عوضی ترم
سرت را عقب بردی و از روی صندلی بلند شدی ، دوباره نگاهی به چهره کریستوفر انداختی و با صدایی بلند گفتی
= دفعه بعدی بیشتر تمرین کن آقای بنگ !
لبخندت محو شد و تبدیل به اخم شد ، با صورتی جدی از میان اون مردم گذشتی و از آن مغازه بیرون آمدی،سوار ماشینت شدی و رفتی
کریستوفر با حسرت داشت به حرفت فکر میکرد،او نمیتوانست که باور بکند یک زن اورا شکست داده است ، اما او باید خودش را خونسرد نشان میداد و نباید میگذاشت تو ، دشمنش ، فکر بکنی که توانسته ای او را زمین بزنی !
- ۱۰.۶k
- ۱۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط