برشیازیککتاب

📝 #برشی_از_یک_کتاب
می‌پنداشتم که عشق، هرگز دیگر به خانه‌ی من نخواهد آمد. می‌پنداشتم که شعر، برای همیشه مرا ترک گفته است. می‌پنداشتم که شادی، کبوتری ست که دیگر به بام من نخواهد نشست.
می‌پنداشتم که تنهایی، دیگر دست از جان من نخواهد کشید و خستگی، دیگر روح مرا ترک نخواهد گفت. تو طلوع کردی و عشق باز آمد، شعر شکوفه کرد و کبوتر شادی بال زنان بازگشت؛ تنهایی و خستگی بر خاک ریخت.
من با توام و آینه های خالی از تصویرهای مهر و امید سرشار می‌شوند. کنار تو، خود را بازیافته‌ام، به زندگی برگشته‌ام و امیدهای بزرگ رویایی ترانه‌های شادمانه را به لب های من باز آورده اند. هرگز هیچ چیز در پیرامون من از تو عظیم تر نبوده است.

👤 احمد شاملو
📚 مثل خون در رگ های من
دیدگاه ها (۱۳)

♥ ️عیدتون مبارک🎈

مرداد،تولد داغی در داغ ترین روز های سال،هر بار که می آید،مثل...

از بال ملک به شانه شالی داردجبریل رسیده و سوالی داردسر برده ...

ماطالبانِ فیض ز فیّاض سَرمدیم🌺 🍃 قرآن کتاب ماست که برآن مق...

کتاب (شعر و دکلمه)

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط