𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝³
هایون نمیتونست بلافاصله دست رد به سینه استادش بزنه بنابراین گفت : بهش فکر می کنم استاد ...
بعد ازرفتن جونگکوک هایون سوار ماشینش شدو رفت ...
اون حتی روحش هم خبر نداشت دانشجوهای عشوه گر و حسود داشتن با کینه بهش نگاه میکردن !
_________________________________________________________
__خانه خانواده جئون __
انگار مادر و پدرش باهم قهر کرده بودن ...
شین :پسرم نظرت درمورد ازدواج تو با دختر بزرگ رئیس جانگ چیه ؟
جانگ می که نمی خواست مبادا جونگکوک بخاطر نشکستن دل پدرش تن به این حرف بده گفت : یاع آپا ...مثل اینکه می خواین با دستای خودتون پسرتون رو بدبخت کنین ...هرزگی دختر بزرگ رئیس دانشگاه هسونگ کره تقریبا در همه جا پیچیده ...شما می خواین جونگکوک از کسی واستون وارث به دنیا بیاره که آخرش معلوم نشه این بچه کیه ؟
شین : من از همه اینها آگاهم ...اما به این میگن یک ازدواج سیاسی ...کسی مثل جونگکوک به یه همچین چیزی نیاز داره ...
جونگکوک دیگه دست به دامن مادر خوندش شده بود : یاع اوما نظر شما چیه ...
جیانگ : من نظرم رو به پدرت گفتم ...اما اون به گفت حق دخالت در این موضوع رو ندارم ...هه ...
اگر نفرتی بین جونگکوک و لیا وجود نداشت هم اون نمیتونست تن به این ازدواج بده چون ذاتا این دختر لاشی بود !
جونگکوک : آپا اگر شما نظر من رو میخواید با احترام باید بگم من نمیتونم با این دختر ازدواج کنم ...
شین با عصبانیت میگه : یاع تو هنوز خامی ...نمیفهمی ...
جونگکوک : من دیگه بیست و شش سالمه پدر جان ...فکر میکنم بتونم در این مسئاله خودم تصمیم بگیرم ...با اجازه !
جیانگ :یاع غذارو نخوردی ...(*روبه شین همینو می خواستی!؟
..........................................................................................
جیانگ برق اتاق کوک رو روشن کرد و وارد اتاق شد ...
غذای پسر را گذاشت روی میز ...
وقتی دید پسرکش خوابه بر پیشانیش بوسه ای کاشت ...
ولی اون حس کرد که اون پسر داره خودشو به خواب میزنه ...
پس با اینکه داخل اتاق بود در رو با زو بسته کرد ...
جونگکوک که فکر کرد مادر خوانده اش رفته چشم هاش رو باز کرد و با چهره پوکر جیانگ مواجه شد ...
جونگکوک لبخند ملیحی زدو گفت :اوما ...
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝³
هایون نمیتونست بلافاصله دست رد به سینه استادش بزنه بنابراین گفت : بهش فکر می کنم استاد ...
بعد ازرفتن جونگکوک هایون سوار ماشینش شدو رفت ...
اون حتی روحش هم خبر نداشت دانشجوهای عشوه گر و حسود داشتن با کینه بهش نگاه میکردن !
_________________________________________________________
__خانه خانواده جئون __
انگار مادر و پدرش باهم قهر کرده بودن ...
شین :پسرم نظرت درمورد ازدواج تو با دختر بزرگ رئیس جانگ چیه ؟
جانگ می که نمی خواست مبادا جونگکوک بخاطر نشکستن دل پدرش تن به این حرف بده گفت : یاع آپا ...مثل اینکه می خواین با دستای خودتون پسرتون رو بدبخت کنین ...هرزگی دختر بزرگ رئیس دانشگاه هسونگ کره تقریبا در همه جا پیچیده ...شما می خواین جونگکوک از کسی واستون وارث به دنیا بیاره که آخرش معلوم نشه این بچه کیه ؟
شین : من از همه اینها آگاهم ...اما به این میگن یک ازدواج سیاسی ...کسی مثل جونگکوک به یه همچین چیزی نیاز داره ...
جونگکوک دیگه دست به دامن مادر خوندش شده بود : یاع اوما نظر شما چیه ...
جیانگ : من نظرم رو به پدرت گفتم ...اما اون به گفت حق دخالت در این موضوع رو ندارم ...هه ...
اگر نفرتی بین جونگکوک و لیا وجود نداشت هم اون نمیتونست تن به این ازدواج بده چون ذاتا این دختر لاشی بود !
جونگکوک : آپا اگر شما نظر من رو میخواید با احترام باید بگم من نمیتونم با این دختر ازدواج کنم ...
شین با عصبانیت میگه : یاع تو هنوز خامی ...نمیفهمی ...
جونگکوک : من دیگه بیست و شش سالمه پدر جان ...فکر میکنم بتونم در این مسئاله خودم تصمیم بگیرم ...با اجازه !
جیانگ :یاع غذارو نخوردی ...(*روبه شین همینو می خواستی!؟
..........................................................................................
جیانگ برق اتاق کوک رو روشن کرد و وارد اتاق شد ...
غذای پسر را گذاشت روی میز ...
وقتی دید پسرکش خوابه بر پیشانیش بوسه ای کاشت ...
ولی اون حس کرد که اون پسر داره خودشو به خواب میزنه ...
پس با اینکه داخل اتاق بود در رو با زو بسته کرد ...
جونگکوک که فکر کرد مادر خوانده اش رفته چشم هاش رو باز کرد و با چهره پوکر جیانگ مواجه شد ...
جونگکوک لبخند ملیحی زدو گفت :اوما ...
۶.۳k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.