عشق خشن من ❤️ پارت 37
همگی داشتیم حرف می زدیم تهیونگ هم که آنقدر خوشحال بود داشت مثل دیونه ها می کرد و بقیه هم از خنده روده بور شده بودن من یکم کسل شدم یعنی بابا مامان شد آنقدر خوبه که این دوتا آنقدر خوشحالم تو فکر بود که لیسا آمد کنارم
@ا.ت تو خوبی
+اره چطور
@اخه تو فکری
+نه چیزی نیست
@زن داداش
+هم
@می تونم ازت یه سوال بپرسم
+بگو
@ببینم تو داداشم تو این چند ماه حتا یه بارم پیش هم نخوابیدن نه؟
+آ خوب ...ما..
@پس اصلا باهم نبودین فقط تظاهر کردین که باهمین
+اره
@اما چرا
+لیسا خودت می دونی که ما فقط بخاطر شراکت بابا هامون باهمین ، داداشت بهم هیچ حسی ندارم هنوزم از جیسو حرف می زنه
@تو چی
+م.... من خوب
@هیچی نگو خودم فهمیدم اما از کجا مطمعنی که داداشم ازت خوشش نمی یاد
+لیسا ما الان ۹ماه که باهم ازدواج کردیم حتا یه با. باهم خندیدم چه برسه به اینکه دوسم داشته باشه
همینطوری داشتیم حرف می زدیم که ناخواسته یه اشک از گوشه چشمم آمد پایین
+خوب بگزریم بریم پیش بقیه
@باشه
رفتیم پیش بقیه چا اون وو حتا بهم نگاهم نمی کرد قلبم تیر می کشید وقتی بابام و مامان چا اون وو با اشتیاق از اینکه ما هم قرار بچه دار شویم حرف می زدن اصلا از این خبر نداشتن که ما از یه غریبه هم از هم دور تریم ...
ویو چا اون وو
ا.ت امشب خیلی جذاب شده بود دزدکی هی نگاهش می کردم بعد آینه مامانم گفت که ما هم باید بچه دار شویم یکم ناراحت شد منم نام راحت شدم ولی به روم نیاوردم . تهیونگ آنقدر خوشحال بود که منم دلم خواست بچه دار میشدم اما حیف که ا.ت منو دوسم داره و قرار نیست من اون بچه دار شویم اخراجی شب بود که بلند شدن برن اما لیسا گفت می خواد امشب رو اینجا بمونه نمی دونم چرا . ولی خوب شد چون امشب و قرار کنار ا.ت بخوابم ......
ویو لیسا
@ا.ت تو خوبی
+اره چطور
@اخه تو فکری
+نه چیزی نیست
@زن داداش
+هم
@می تونم ازت یه سوال بپرسم
+بگو
@ببینم تو داداشم تو این چند ماه حتا یه بارم پیش هم نخوابیدن نه؟
+آ خوب ...ما..
@پس اصلا باهم نبودین فقط تظاهر کردین که باهمین
+اره
@اما چرا
+لیسا خودت می دونی که ما فقط بخاطر شراکت بابا هامون باهمین ، داداشت بهم هیچ حسی ندارم هنوزم از جیسو حرف می زنه
@تو چی
+م.... من خوب
@هیچی نگو خودم فهمیدم اما از کجا مطمعنی که داداشم ازت خوشش نمی یاد
+لیسا ما الان ۹ماه که باهم ازدواج کردیم حتا یه با. باهم خندیدم چه برسه به اینکه دوسم داشته باشه
همینطوری داشتیم حرف می زدیم که ناخواسته یه اشک از گوشه چشمم آمد پایین
+خوب بگزریم بریم پیش بقیه
@باشه
رفتیم پیش بقیه چا اون وو حتا بهم نگاهم نمی کرد قلبم تیر می کشید وقتی بابام و مامان چا اون وو با اشتیاق از اینکه ما هم قرار بچه دار شویم حرف می زدن اصلا از این خبر نداشتن که ما از یه غریبه هم از هم دور تریم ...
ویو چا اون وو
ا.ت امشب خیلی جذاب شده بود دزدکی هی نگاهش می کردم بعد آینه مامانم گفت که ما هم باید بچه دار شویم یکم ناراحت شد منم نام راحت شدم ولی به روم نیاوردم . تهیونگ آنقدر خوشحال بود که منم دلم خواست بچه دار میشدم اما حیف که ا.ت منو دوسم داره و قرار نیست من اون بچه دار شویم اخراجی شب بود که بلند شدن برن اما لیسا گفت می خواد امشب رو اینجا بمونه نمی دونم چرا . ولی خوب شد چون امشب و قرار کنار ا.ت بخوابم ......
ویو لیسا
۴.۷k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.