عشق خشن من ❤️ پارت 38
لیسا ویو
از اینکه زن داداشم آنقدر ناراحت بود قلبم تیر کشید پس تصمیم گرفتم هر جوری شده این دوتا رو بهم برسونم اخرای شب بود که مامانم اینا بلند شدن برن ولی من گفتم می خواهم امشب رو اینجا بمون نقشه داشتم این دوتا رو بهم نزدیک کنم و حتا اگه اونا رو مست می کردم هم که باهم یه شب و بگزرون این کا رو می کردم شب و آنجا موندم اونارو به زور فرستادم تو یه اتاق بعد که منو تهیونگ باهم رفتیم تو اتاق مون همه چیز رو براش تعریف کردم (در حال تعریف کردن)
#وایی خواهر کو چلوی من من اون داداش بیشعورت رو می کشند
@یواش برو باشه
#اما اینا مجبور نیستم که باهم باش می تونن طلاق بگیرم
@هی من نمی خوام از هم جدا بشن باید یه کاری بکنیم که عاشق هم بشن فهمیدی
#باش حالا چیکار
@هر کاری ولی باید اون دوتا رو بهم نزدیک کنیم
#اوک
@پس از فردا عملیات شروع میشه
#چشم فرمانده
ویو ا.ت
لیسا اینا قرار شدن امشب رو اینجا بمون . منو چا اون وو هم به اجبار باهم رفتیم تو یه اتاق رفتم تو حمام لباس خوابم رو پوشیدم آمدم بیرون که اون وو لباس ش رو در اوره بود خوابیده بود (منحرفین عزیز فقط لباس شلوار داشت)من رفتم کنارش دراز کشیدم و پشتم رو بهش کردم که یهو از پشت بغلم کرد
+هی داری چیکار می کنی
_چیکارمی کنم
+ولم کن
_راحتم
+من نیستم
_اما من هستم بگیر بخواب
+ایش ولم کن
_بخواب
که سر ش رو فرو کرد تو گردنم و داشت نفس های عمیق می کشید هر بار که نفس های گرمش به گردنم می خورد یه جوری میشدم
_وای ا.ت بوی خیلی خوبی میدی
+بس کن اون وو
_چرا مگه زنم نیستی مگه نمی توانم زنم رو بغل کنم
+یه پوز خندی زدم و گفتم زنت
_اهم
+بسه اون وو خودت می دونی که ما فقط روی کاغذ زن وشوهریم
هولش دادم که یه دفعه روم خیمه زد و دستام رو برد بالا سرم و به صورتم خیره شد
_پس می خوای واقعا شوهرت بشم
+هی می خوای چیکار کنی ها ولم کن(در حال دست و پا زدن)
_ههههه خیلی احمقی خوب معلوم که فقط روی کاغذ باهم زن و شوهریم
از روم بلند شد و پشتش رو بهم کرد
_دختر امحق خیلی زود با وری
اشک تو چشمام جمع شد منم پشتم رو بهش کردم و خوابیدم و صبح از خواب بیدار شدم که اونجا نبود رفتم یه دوش گرفتم یه شلوارک و نیم تنه پوشیدم و مو هام رو هم گو جه ای بستم و رفتم پایین .........
از اینکه زن داداشم آنقدر ناراحت بود قلبم تیر کشید پس تصمیم گرفتم هر جوری شده این دوتا رو بهم برسونم اخرای شب بود که مامانم اینا بلند شدن برن ولی من گفتم می خواهم امشب رو اینجا بمون نقشه داشتم این دوتا رو بهم نزدیک کنم و حتا اگه اونا رو مست می کردم هم که باهم یه شب و بگزرون این کا رو می کردم شب و آنجا موندم اونارو به زور فرستادم تو یه اتاق بعد که منو تهیونگ باهم رفتیم تو اتاق مون همه چیز رو براش تعریف کردم (در حال تعریف کردن)
#وایی خواهر کو چلوی من من اون داداش بیشعورت رو می کشند
@یواش برو باشه
#اما اینا مجبور نیستم که باهم باش می تونن طلاق بگیرم
@هی من نمی خوام از هم جدا بشن باید یه کاری بکنیم که عاشق هم بشن فهمیدی
#باش حالا چیکار
@هر کاری ولی باید اون دوتا رو بهم نزدیک کنیم
#اوک
@پس از فردا عملیات شروع میشه
#چشم فرمانده
ویو ا.ت
لیسا اینا قرار شدن امشب رو اینجا بمون . منو چا اون وو هم به اجبار باهم رفتیم تو یه اتاق رفتم تو حمام لباس خوابم رو پوشیدم آمدم بیرون که اون وو لباس ش رو در اوره بود خوابیده بود (منحرفین عزیز فقط لباس شلوار داشت)من رفتم کنارش دراز کشیدم و پشتم رو بهش کردم که یهو از پشت بغلم کرد
+هی داری چیکار می کنی
_چیکارمی کنم
+ولم کن
_راحتم
+من نیستم
_اما من هستم بگیر بخواب
+ایش ولم کن
_بخواب
که سر ش رو فرو کرد تو گردنم و داشت نفس های عمیق می کشید هر بار که نفس های گرمش به گردنم می خورد یه جوری میشدم
_وای ا.ت بوی خیلی خوبی میدی
+بس کن اون وو
_چرا مگه زنم نیستی مگه نمی توانم زنم رو بغل کنم
+یه پوز خندی زدم و گفتم زنت
_اهم
+بسه اون وو خودت می دونی که ما فقط روی کاغذ زن وشوهریم
هولش دادم که یه دفعه روم خیمه زد و دستام رو برد بالا سرم و به صورتم خیره شد
_پس می خوای واقعا شوهرت بشم
+هی می خوای چیکار کنی ها ولم کن(در حال دست و پا زدن)
_ههههه خیلی احمقی خوب معلوم که فقط روی کاغذ باهم زن و شوهریم
از روم بلند شد و پشتش رو بهم کرد
_دختر امحق خیلی زود با وری
اشک تو چشمام جمع شد منم پشتم رو بهش کردم و خوابیدم و صبح از خواب بیدار شدم که اونجا نبود رفتم یه دوش گرفتم یه شلوارک و نیم تنه پوشیدم و مو هام رو هم گو جه ای بستم و رفتم پایین .........
۷.۵k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.