تو از خورشيدها آمده ای
تو از خورشيدها آمدهای
از سپيدهدمها آمدهای
تو از آينهها و ابريشمها آمدهای
در خلایی كه نه خدا بود و نه آتش،
نگاه و اعتماد تو را به دعايی
نوميدوار طلب كرده بودم
شادی تو بیرحم است و بزرگوار
نفسات در دستهای خالی من ترانه و سبزیست
من
برمیخيزم
چراغی در دست، چراغی در دلم
زنگار روحم را صيقل میزنم
آينهای برابر آينهات میگذارم
تا با تو
ابديتی بسازم
تو از خورشيدها آمدهای
از سپيدهدمها آمدهای
تو از آينهها و ابريشمها آمدهای
در خلایی كه نه خدا بود و نه آتش،
نگاه و اعتماد تو را به دعايی
نوميدوار طلب كرده بودم
شادی تو بیرحم است و بزرگوار
نفسات در دستهای خالی من ترانه و سبزیست
من
برمیخيزم
چراغی در دست، چراغی در دلم
زنگار روحم را صيقل میزنم
آينهای برابر آينهات میگذارم
تا با تو
ابديتی بسازم
۱.۰k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.