تو از خورشدها آمدهای


تو از خورشيدها آمده‌ای
از سپيده‌دم‌ها آمده‌ای
تو از آينه‌ها و ابريشم‌ها آمده‌ای

در خلایی كه نه خدا بود و نه آتش،
نگاه و اعتماد تو را به دعايی
نوميدوار طلب كرده بودم

شادی تو بی‌رحم است و بزرگ‌وار
نفس‌ات در دست‌های خالی من ترانه و سبزی‌ست
من 
برمی‌خيزم
چراغی در دست، چراغی در دلم
زنگار روحم را صيقل می‌زنم
آينه‌ای برابر آينه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابديتی بسازم


دیدگاه ها (۱)

‌دل ما با تو چنان استکه خود میدانی ♥️‌

‌مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کندهر دلی را روزگاری عشق ...

‌سربسته ماند بغض گره‌خورده در دلمآن گریه‌های عقده‌گشا در گلو...

پیچکِ سرسبزِ دیوارم؟! خبر داری از او؟آسمانِ تیره و تارم؟! خب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط