پیچک سرسبز دیوارم خبر داری از او

پیچکِ سرسبزِ دیوارم؟! خبر داری از او؟
آسمانِ تیره و تارم؟! خبر داری از او؟

آن طرف میریزد از نامهربانی ، ارگ بم
اینطرف ، من زیرِ آوارم خبر داری از او؟

پرسه پرسه ذهن من جولانگهِ افکارِ اوست
هر خزان دلتنگِ دیدارم خبر داری از او؟

قهوه اش هرچند تلخست و به بادم میدهد
عاشقِ چشمانِ قاجارم ، خبر داری از او؟

خش خشِ پائیز با سبک و سیاقم آشناست
خستگی های سپیدارم خبر داری از او؟

با سرَانگشتم به روی شیشه های غرقِ مه
می نویسم دوستش دارم ، خبر داری از او؟


دیدگاه ها (۱)

‌سربسته ماند بغض گره‌خورده در دلمآن گریه‌های عقده‌گشا در گلو...

‌تو از خورشيدها آمده‌ایاز سپيده‌دم‌ها آمده‌ایتو از آينه‌ها و...

🕊️هنوز نمی توانم باور کنم،نمی توانم بنویسم،نمی توانم فکر کنم...

‌در روزهای آخر اسفند در نیمروز روشنوقتی بنفشه‌ها را با برگ ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط