مهاجرم از غمی به غمی دیگر

مهاجرم، از غمی به غمی دیگر
به جست‌وجوی چه می‌گردم
در کوچه‌پس‌کوچه‌های این شهر؟
چمدانم را بستم و می‌خواهم
با کوله‌باری از خاطرات، فرار کنم
اما دامنم میان آدم‌ها گیر کرده
دلم با ماندن است، راهم اما رفتن.
می‌دانم، جایی در میان همین
خاطرات جا می‌مانم.
قدم‌هایم صدای شک
را تکرار می‌کنند
هر گوشه‌ی این خیابان
تکه‌ای از من جا مانده
و چشمانم هنوز
در پی نوری از گذشته‌اند
اما این شهر حتی
سایه‌هایم را نمی‌شناسد.
می‌ترسم از روزی که دلم دیگر
هوای برگشت نکند
از لحظه‌ای که غربت، خانه‌ام شود
و کسی جایی منتظرم نباشد.
-کیم تهکوک.
دیدگاه ها (۰)

—مـن‌وتـو،برایِ‌مـا‌شـدن‌ساختـه‌نشـده‌بودیـم..برای من و تو، ...

تو دقیقا مثل نوشته ی روی پاکت سیگـار میمونی که نوشته ترکِ سی...

"من ناراحت نیستم شاید یکم خسته باشم فقط شاید اگه چاییم سرد ب...

گفتمش به خدا قسم که پاییز برای عشاق باران آورد و تو هنوز بی‌...

چندپارتی

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط