کاش یک شب خدا بپذیرد دعوت مرا به میهمانی دلم
کاش یک شب خدا بپذیرد دعوت مرا به میهمانی دلم
بنشیند روبروی من
نگاهم کند، نگاهش کنم
دستانم را بگیرد و لبخندی از مهر بر نگاهم بریزد
شروع کند به گفت و گو...
وجب به وجب، دلم را بازخوانی کند
از غصه هایم بگویم
از آرزوها و دلتنگی هایم
از راز بی نشان دلم
و من سر تا پا گوش شوم به اشاره ای از جانبِ او
که بِکِشد مرا در آغوشش و بگوید در گوشم
نگرانی هایت بیجاست
غصه هایت همشان میگذرد
میشود دنیا بر وفق مراد تو به نگاهی از جانب من و من آرام شوم از حضور و نجوای دلآرام او...!
بنشیند روبروی من
نگاهم کند، نگاهش کنم
دستانم را بگیرد و لبخندی از مهر بر نگاهم بریزد
شروع کند به گفت و گو...
وجب به وجب، دلم را بازخوانی کند
از غصه هایم بگویم
از آرزوها و دلتنگی هایم
از راز بی نشان دلم
و من سر تا پا گوش شوم به اشاره ای از جانبِ او
که بِکِشد مرا در آغوشش و بگوید در گوشم
نگرانی هایت بیجاست
غصه هایت همشان میگذرد
میشود دنیا بر وفق مراد تو به نگاهی از جانب من و من آرام شوم از حضور و نجوای دلآرام او...!
۱.۲k
۰۴ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.