کسی "شنبه" را ندیده است؟همان شنبه ای که مثل یک چشم بهم زد
کسی "شنبه" را ندیده است؟همان شنبه ای که مثل یک چشم بهم زدن میرسید و نمیگذاشت مزه یک روز تعطیل را بچشیم؟
همان شنبه ای که با سرعت لاکپشتی ما را به دست چهارشنبه میرساند و با سرعت باد دوباره از راه می رسید؟
دقیقا با همان شنبه ای هستم که آژیر شروع یک هفته ای پر از درس و مشق و کار و بار را برایمان به صدا در می آورد!
راستش را بخواهید دلشوره گرفته ام نکند برایش اتفاقی افتاده است؟نکند دلش از غر زدن هایمان گرفته است؟
دلم برای آمدنش تنگ شده است...
دیروز دخترک همسایه که همیشه شنبه صبح سرویسش انقدر بوق میزد که اعصاب همه را بهم میریخت به مادرش میگفت قول میدهم شب زودتر بخوام تا زود بیدار شوم چرا شنبه نمی آید؟
خواهرم ذوق خریدن دفتر جدید داشت میگفت دفتر مشقش یک هفته دیگر تمام میشود امروز تعداد برگه های سفیدش را میشمارد ...میگفت چرا تمام نمیشود؟
کسی "شنبه "را ندیده است؟
چقدر نبودنش نظم زندگی مان را بهم ریخته است...چقدر وقتی "هست ها" "نیست "میشود ،تازه نبودنش را درک میکنیم!
کاش شنبه این بار نیاید...کاش شنبه را بیاورد...همان که صاحب زمان ِاین چند شنبه هاست... همان سواره بر ذوالفقار ،عبای محمدی بر دوش و شمشیر حیدری در دست... آقاجان زودبیدارمان میکنی؟ میترسیم صدای بوق گناهانمان ،جهان را پر کند و ما در خواب باشیم...دفتر مشق ِروزگارمان دارد سیاه میشود....چرا این غیبت تمام نمی شود؟
دلشوره گرفته ام کسی صاحب الزمان را ندیده است؟ نکند از ما دلش گرفته باشد؟چقدر نظم زندگی مان بهم ریخته است...
این روزها بوی غریبی اش خیلی به مشام می رسد...
همان شنبه ای که با سرعت لاکپشتی ما را به دست چهارشنبه میرساند و با سرعت باد دوباره از راه می رسید؟
دقیقا با همان شنبه ای هستم که آژیر شروع یک هفته ای پر از درس و مشق و کار و بار را برایمان به صدا در می آورد!
راستش را بخواهید دلشوره گرفته ام نکند برایش اتفاقی افتاده است؟نکند دلش از غر زدن هایمان گرفته است؟
دلم برای آمدنش تنگ شده است...
دیروز دخترک همسایه که همیشه شنبه صبح سرویسش انقدر بوق میزد که اعصاب همه را بهم میریخت به مادرش میگفت قول میدهم شب زودتر بخوام تا زود بیدار شوم چرا شنبه نمی آید؟
خواهرم ذوق خریدن دفتر جدید داشت میگفت دفتر مشقش یک هفته دیگر تمام میشود امروز تعداد برگه های سفیدش را میشمارد ...میگفت چرا تمام نمیشود؟
کسی "شنبه "را ندیده است؟
چقدر نبودنش نظم زندگی مان را بهم ریخته است...چقدر وقتی "هست ها" "نیست "میشود ،تازه نبودنش را درک میکنیم!
کاش شنبه این بار نیاید...کاش شنبه را بیاورد...همان که صاحب زمان ِاین چند شنبه هاست... همان سواره بر ذوالفقار ،عبای محمدی بر دوش و شمشیر حیدری در دست... آقاجان زودبیدارمان میکنی؟ میترسیم صدای بوق گناهانمان ،جهان را پر کند و ما در خواب باشیم...دفتر مشق ِروزگارمان دارد سیاه میشود....چرا این غیبت تمام نمی شود؟
دلشوره گرفته ام کسی صاحب الزمان را ندیده است؟ نکند از ما دلش گرفته باشد؟چقدر نظم زندگی مان بهم ریخته است...
این روزها بوی غریبی اش خیلی به مشام می رسد...
۸.۸k
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.