ماه در آغوش شب به خواب می رود و

ماه در آغوش شب به خواب می رود و
من هنوز بیدارم
مگر می شود بی تو به خواب رفت...
خاطره ها صف می کشند به خیالم
و من خمار یک لحظه دیدنت...
با من چه کردی؟
هیچ چیز جای خودش نیست
در تنم لحظه ها تب دارند
و من چه بی تابانه
بر شانه های سیاه شب
با خیال تو سفر خواهم کرد

#امیر_وجود
دیدگاه ها (۱)

#محبوب_من! در پاییز مرغان دریایی از دورها می رسند و در من جی...

تو چقدر شبیه پاییز هستی با چشمهای روشن و گونه های سرخ ات…وقت...

عالم پر است از تو و خالی است جای #تو .. #صائب_تبریزی

جنگلی بودیمشاخه در شاخه همه آغوشریشه در ریشه همه پیوندوینک ا...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

خاطراتِ تو ،نه ارو است که بسوزاندو نه زلزله ای سهمگین ، که و...

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط