عاشقانه
#عاشقانه
🌸 🍃 ️ دل نوشته
لامذهب دلبری کردن را از بَر بود؛
میدانست کجا باید لبخندی بزند تا
دین و دنیایم را برایش یکجا بدهم
موهایش را طوری روی چشمانش میریخت
که هوش و حواس از سرم میبرد
عطرِ تنش هر بار،
نسبتِ مستقیم با حال و هوایش داشت
یک روز گرمِ گرم
یک روز سردِ سرد
ترس داشتم،
ترسِ از دست دادنَش را!
حسود بودم،
به آدمهایی که قبل از من
تمامِ این اطوارهایش را دیده بودند
مینشستم ساعتها فکر میکردم،
که چند نفر را مثلِ من،
دیوانه ی خودش کرده...
آنقدر فکر میکردم که یادم میرفت دوستش داشته باشم!
که یادم میرفت شاید تمامِ این حس و حال را یک بار فقط در زندگی ام تجربه کنم
درست آنجا که یادم رفت دستان ضعیف ظریف و زیبای زنانه اش را محکم بگیرم
آرام دستانم را رها کرد
آرام دستانم را...
خودم را...
دوست داشتنم را
رها کرد
رفت
و...
رفت...
🌸 🍃 ️ دل نوشته
لامذهب دلبری کردن را از بَر بود؛
میدانست کجا باید لبخندی بزند تا
دین و دنیایم را برایش یکجا بدهم
موهایش را طوری روی چشمانش میریخت
که هوش و حواس از سرم میبرد
عطرِ تنش هر بار،
نسبتِ مستقیم با حال و هوایش داشت
یک روز گرمِ گرم
یک روز سردِ سرد
ترس داشتم،
ترسِ از دست دادنَش را!
حسود بودم،
به آدمهایی که قبل از من
تمامِ این اطوارهایش را دیده بودند
مینشستم ساعتها فکر میکردم،
که چند نفر را مثلِ من،
دیوانه ی خودش کرده...
آنقدر فکر میکردم که یادم میرفت دوستش داشته باشم!
که یادم میرفت شاید تمامِ این حس و حال را یک بار فقط در زندگی ام تجربه کنم
درست آنجا که یادم رفت دستان ضعیف ظریف و زیبای زنانه اش را محکم بگیرم
آرام دستانم را رها کرد
آرام دستانم را...
خودم را...
دوست داشتنم را
رها کرد
رفت
و...
رفت...
۴۳۷
۱۸ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.