بانو جان

بانو جان...

دلت که از فشار بی امان دنیا گرفت، بزن زیر گریه، آنقدر گریه کن که دیگر هیچ بغض سرگردانی راه گلویت را نبندد، عزاداری هایت که تمام شد، وقت جبران و دلجویی از خود خودت است که او را تا به الان نادیده گرفتی...

از خودت معذرت بخواه بخاطر تمام وقت هایی که خودت را نادیده گرفتی، غرورت را، آرزوهایت را، اشک ها و لبخندهایت را، بخاطر تمام دادهایی که مستحقش نبودی و سر خودت زدی، بخاطر تمام سالهایی که خودت را مجبور کردی خشمت را، عشقت را، عصبانیت و مهرت را پنهان کنی...

با خودت تکرار کن که هیچکس و هیچ چیز در دنیا ارزش خرد کردن غرورت را ندارد که اگر کسی یا چیزی هم این ارزش را داشته باشد هرگز غرورت را خرد نخواهد کرد...

از این منِ ضعیف و ناتوان و شکست خورده که پوست انداختی، منتظر هیچ غریبه ای نباش، دست خودت را بگیر و در کافه ای دنج، به یک فنجان قهوه مهمان کن، برای خودت کیک بخر و تولد دوباره ات را جشن بگیر...

#مهناز_صوفی
دیدگاه ها (۱)

تنها منم که می دانمچرا اغلب اوقات ساکتیبه اولین صبح پس از پا...

نوشتم بر بخار شیشه‌ی شبدوستت دارم.بخوان آن را فقط یک‌بار، من...

این دیوانه ها برای بارشِ باران هشدار میدهند...آخه کدام آدم ع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط