هنوز خاطرت زیر باران نفس هایم را تازه می کند

هنوز خاطرت زیر باران نفس هایم را تازه می کند
می نویسم باران
تن تب دار پنجره بی قرار می شود

می نویسم باران
گونه های سرخ از آتش شرمم شعله میگیرد

می نویسم باران
تو لبخند می زنی باران می گیرد
سکوت شیشه می شکند
و گونه هایم دل می بندد به نیم دایره ی لب های تو

خوش به حال باران که روی شانه هایت آرام می گیرد
خوش به حال باران که دستهایت را به سویش را دراز میکنی
خوش به حال باران که دوستش داری
خوش به حال باران که...

اما نه...
باران نمی شوم .که نگویی..
با چه منتی خود را به شیشه می کوبد
تا پنجره را باز کنم و نیم نگاهی بیندازم.

ابر می شوم که به امید یک روز بارانی هر لحظه پنجره رابگشایی
ومرا در آسمان نظاره کنی...

#دلنوشته #دلنوشته_های_من #دلنوشته_خاص
#ستایش_قلب_سربی
#ستایش #عاشقانه
دیدگاه ها (۰)

آدم باید یک خانه در خیالش داشته باشد، یک خانه مثلا جنگلی! که...

در جیب هایت یک مشت امید بریز...از چوب لباسی چند رویا بردار.....

دوست داشتن واقعی اونجاست که نه از سر نیازتنه از دردتنهایینه ...

❖گفتم کـه دلتنگم بیـا ای آنکه درمان منیگفتی کنارم هستی وهموا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط