بهار که از راه رسیدوزمین
بهار که از راه رسیدوزمین
تنپوش سبز رنگش را که به
گلهای ملون اراسته شده را برتن
کرد منتظرم باش،
کنارهمان باغچه بزرگی که اکنون
حوض کوچک نزدیک آلاچیقش پر
شده از ماهی های سرخ کوچک وبزرگ
ودرخت اناری که شکوفه کرده وتو آنرا
به دفعات دیده ای همان که شاهد عاشقانه هایمان بود ،یادت بماندآن عطر
همیشگیت را بزنی ،همانی که من روزهای
نبودنت راکه دلتنگی امانم را میبریدبابوییدن شیشه خالی بجامانده ازتوبخواب میرفتم ...
انجاکه رسیدی
گرد باد حیرانوسرگردانی را خواهی دیدکه بیقرار است ومدام به دورباغ میچرخد
مبادابترسی چشمان زیبایت راببندوآغوشت را بازکن همینکه بوی عطرگیسوان توراحس کندنسیمی میشود وتوراغرق بوسه میکندودور تومیگردد ومیگرددومیگردد،نوازشش کن که سخت دلتنگ دستان نوازشگرتوست ،همینکه نوازشش کنی ابری میشود از باران های دلتنگی ومیباردومیبارد ،مبادا کسی بویی ببرداز راز این نسیم عاشق که بیگناه همیشه گناهکاربود...
شایدروزی کسی برای تو بگویدراز این نسیم عاشق را...
تنپوش سبز رنگش را که به
گلهای ملون اراسته شده را برتن
کرد منتظرم باش،
کنارهمان باغچه بزرگی که اکنون
حوض کوچک نزدیک آلاچیقش پر
شده از ماهی های سرخ کوچک وبزرگ
ودرخت اناری که شکوفه کرده وتو آنرا
به دفعات دیده ای همان که شاهد عاشقانه هایمان بود ،یادت بماندآن عطر
همیشگیت را بزنی ،همانی که من روزهای
نبودنت راکه دلتنگی امانم را میبریدبابوییدن شیشه خالی بجامانده ازتوبخواب میرفتم ...
انجاکه رسیدی
گرد باد حیرانوسرگردانی را خواهی دیدکه بیقرار است ومدام به دورباغ میچرخد
مبادابترسی چشمان زیبایت راببندوآغوشت را بازکن همینکه بوی عطرگیسوان توراحس کندنسیمی میشود وتوراغرق بوسه میکندودور تومیگردد ومیگرددومیگردد،نوازشش کن که سخت دلتنگ دستان نوازشگرتوست ،همینکه نوازشش کنی ابری میشود از باران های دلتنگی ومیباردومیبارد ،مبادا کسی بویی ببرداز راز این نسیم عاشق که بیگناه همیشه گناهکاربود...
شایدروزی کسی برای تو بگویدراز این نسیم عاشق را...
۱.۷k
۰۹ بهمن ۱۴۰۰