Dark life 🌚🖤✨
یونا ویو:
ساعت تقریبا ۱ شب بود که
=یونا..
_بله
=میشه که فردا بیایی بریم بیرون؟
_عااا البته باشه میام
=خوب خیلی خوبه اوکی فردا ساعت ۷ شب میام دنبالت
_ باشه فعلا
= بای میبینمت
فردا:
یونا ویو:
صبح با نوری که از پنجره به چشمام میخورد بیدار شدم
رفتم دستشویی و کارای لازمو انجام دادم و رفتم صبحونه یه رامیون درست کردمو خوردم رفتم یه لباس ساده پوشیدمو رفتم بزرگترین پاساژ کره خرید کردم برای شب( توی پارت بعد میزارن عکسشو)
اومدم خونه ساعت ۵ بود رفتم نودل درست کردم خوردم و رفتن یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و حاضر شدم دیگه تقریبا ساعت ۶و نیم بود منتظر موندم ته بیاد که زنگ زد
= سلام یونا خوبی
_ مرسی تو خوبی ته؟
= اره مرسی بیا پایین
_ باش
تلفنو قط کردم و رفتم پایین و صحنه ای که دیدم....
سارییی کم بود دیگه ازین به بعد سعی میکنم زودتر بزارم
برای پارت بعد شرطی نیس🌚
ساعت تقریبا ۱ شب بود که
=یونا..
_بله
=میشه که فردا بیایی بریم بیرون؟
_عااا البته باشه میام
=خوب خیلی خوبه اوکی فردا ساعت ۷ شب میام دنبالت
_ باشه فعلا
= بای میبینمت
فردا:
یونا ویو:
صبح با نوری که از پنجره به چشمام میخورد بیدار شدم
رفتم دستشویی و کارای لازمو انجام دادم و رفتم صبحونه یه رامیون درست کردمو خوردم رفتم یه لباس ساده پوشیدمو رفتم بزرگترین پاساژ کره خرید کردم برای شب( توی پارت بعد میزارن عکسشو)
اومدم خونه ساعت ۵ بود رفتم نودل درست کردم خوردم و رفتن یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و حاضر شدم دیگه تقریبا ساعت ۶و نیم بود منتظر موندم ته بیاد که زنگ زد
= سلام یونا خوبی
_ مرسی تو خوبی ته؟
= اره مرسی بیا پایین
_ باش
تلفنو قط کردم و رفتم پایین و صحنه ای که دیدم....
سارییی کم بود دیگه ازین به بعد سعی میکنم زودتر بزارم
برای پارت بعد شرطی نیس🌚
۱۱.۸k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.