invisiblelove
#invisiblelove
Part_2
رفتم در رو باز کردم
یه بسته پشت در بود ، روش کاغذی چسبیده بود
هائون:چی؟ دایون کیه؟ اسمش اشناس ولی یادم نمیاد
بسته رو گذاشتم رو میز و نشستم رو صندلی و تو فکر این بودم که دایون کیه
بعد از ۲ دقیقه برام پیام اومد
یوری: میتونی بیای بریم بیرون ، بعدش باهم میریم کادو میخریم
هائون:سلام یوری ، ببخشید نمیتونم بیام حوصله ندارم
یوری:باشه ، مشکلی نیست
گوشی رو گذاشتم روی میز و توجه ای به بسته نکردم
دلم میخواست برم بیرون ولی تنها باشم
رفتم اتاقم و لباس سفید با کت سیاه رو پوشیدم ، شلوار سیاهی پوشیدم و یک تینت کمرنگ به لبم زدم
کیفمو بر داشتم و رفتم بیرون
داشتم قدم میزدم که رسیدم به پارک نزدیک خونم
پارک کوچیکی بود ولی خیلی خوشگل بود ، روی یکی از نیمکت های پارک نشستم و به مردم نگاه کردم
بعد از ۱ ساعت پارک گردی رفتم یه چیزی برای یونا گرفتم
تقریبا ساعت ۴ بود که رسیدم خونه
لباسمو عوض کردم و نشستم روی مبل و تلویزیون نگاه کردم
ساعتو نگاه کردم ۵:۲۰ بود
رفتم داخل اتاقم و لباسی با رنگ ابی پاستیلی و پروانه های گلدوزی شده ای که روش بودن رو پوشیدم
تینت صورتی ملایم و خوشگلی به لب هام زدم
وسایلی که شاید اونجا لازمم بشه رو برداشتم و رفتم
تاکسی گرفتم بعد از ۲۵ مین رسیدم و یوری رو دیدم
دوید تو بغلم و دستمو گرفت گفت بیا باهم بریم
همین که خواستیم وارد خونه یونا بشیم یه ماشین سیاهی ایستاد و پسری با یه خانومی که فکر کنم مامانش بود پیاده شدن
همین جور بهشون زل زده بودم که با پچ پچ های یوری به خودم اومدم
یوری: سلام کن
هائون:اینا کین
یوری:اون پسره اسمش جونگکوک هست ، جئون جونگکوک
هائون: خب چه نسبتی با یونا داره؟
جونگکوک:سلام
یوری:امم....سلام اقای جئون ، خوبید(لبخند)
جونگکوک:ممنون،میشه دوستتون رو معرفی کنید؟
یوری:حتمااا،ایشون پارک هائون هستن
جونگکوک:خوشبختم(لبخند)
ادامه دارد....
( لایک فراموش نشه گلب✭)
Part_2
رفتم در رو باز کردم
یه بسته پشت در بود ، روش کاغذی چسبیده بود
هائون:چی؟ دایون کیه؟ اسمش اشناس ولی یادم نمیاد
بسته رو گذاشتم رو میز و نشستم رو صندلی و تو فکر این بودم که دایون کیه
بعد از ۲ دقیقه برام پیام اومد
یوری: میتونی بیای بریم بیرون ، بعدش باهم میریم کادو میخریم
هائون:سلام یوری ، ببخشید نمیتونم بیام حوصله ندارم
یوری:باشه ، مشکلی نیست
گوشی رو گذاشتم روی میز و توجه ای به بسته نکردم
دلم میخواست برم بیرون ولی تنها باشم
رفتم اتاقم و لباس سفید با کت سیاه رو پوشیدم ، شلوار سیاهی پوشیدم و یک تینت کمرنگ به لبم زدم
کیفمو بر داشتم و رفتم بیرون
داشتم قدم میزدم که رسیدم به پارک نزدیک خونم
پارک کوچیکی بود ولی خیلی خوشگل بود ، روی یکی از نیمکت های پارک نشستم و به مردم نگاه کردم
بعد از ۱ ساعت پارک گردی رفتم یه چیزی برای یونا گرفتم
تقریبا ساعت ۴ بود که رسیدم خونه
لباسمو عوض کردم و نشستم روی مبل و تلویزیون نگاه کردم
ساعتو نگاه کردم ۵:۲۰ بود
رفتم داخل اتاقم و لباسی با رنگ ابی پاستیلی و پروانه های گلدوزی شده ای که روش بودن رو پوشیدم
تینت صورتی ملایم و خوشگلی به لب هام زدم
وسایلی که شاید اونجا لازمم بشه رو برداشتم و رفتم
تاکسی گرفتم بعد از ۲۵ مین رسیدم و یوری رو دیدم
دوید تو بغلم و دستمو گرفت گفت بیا باهم بریم
همین که خواستیم وارد خونه یونا بشیم یه ماشین سیاهی ایستاد و پسری با یه خانومی که فکر کنم مامانش بود پیاده شدن
همین جور بهشون زل زده بودم که با پچ پچ های یوری به خودم اومدم
یوری: سلام کن
هائون:اینا کین
یوری:اون پسره اسمش جونگکوک هست ، جئون جونگکوک
هائون: خب چه نسبتی با یونا داره؟
جونگکوک:سلام
یوری:امم....سلام اقای جئون ، خوبید(لبخند)
جونگکوک:ممنون،میشه دوستتون رو معرفی کنید؟
یوری:حتمااا،ایشون پارک هائون هستن
جونگکوک:خوشبختم(لبخند)
ادامه دارد....
( لایک فراموش نشه گلب✭)
- ۷.۱k
- ۱۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط