سلام من یه پسر بیست و چهار سالم... این ماجرا مربوط میشه ب
سلام من یه پسر بیست و چهار سالم... این ماجرا مربوط میشه به زمانی که من سیزده سالم بود... خب داستان از اون جایی شروع شد که پسر عموی من که یک سال ازم کوچیکتر بود و دختر عموم که چهار سال ازم کوچیکتر بود اون روز بهم کلی اصرار کردن که بیان دنبالم و شب من خونشون بمونم... منم با این که راضی نبودم توی رودربایستی با عموم و زن عموم قبول کردم... خونه ی عموی من بزرگ بود و طبقه ی دوم یه ساختمون دو طبقه بود... اون شب ما کلی با کامپیوتر بازی کردیم و کلی برای هم دیگه داستان های وحشتناک جنی و روحی تعریف کردیم... من عاشق چیزای وحشتناک بودم و هنوز هم هستم و تعریف از خود نباشه اصلا هم ترسو نیستم و خیلی پسر شجاعیم...خلاصه ساعت حدود یازده شب بود که آیفون صدا داد... منو بچه های عموم داشتیم بازی فکری بازی میکردیم و عموم و زن عموم هم داشتن تلوزیون نگاه میکردن... دختر عموم با تمام سرعت دوید و آیفونو برداشت و گفت عمو اینان... من گفتم بابای منه؟ گفتش نه اون یکی عمو داره میگه بیاین پایین که چند تا وسایل اوردم ازم تحویل بگیرین... همشون پا شدن و رفتن پایین فقط من موندم توی خونه... من با این که از چیزی نمیترسیدم ولی همیشه نسبت به خونه ی عموم یه حس عجیبی داشتم... داشتم به بازی نگاه میکردم که یهو تمام چراغای خونه روشن و خاموش شدن یا به اصطلاح چشمک زدن... بعد از چند ثانیه همه چیز درست شد عموم اینا اومدن و ما به بقیه ی بازیمون ادامه دادیم... چند دقیقه بعد زن عموم گفت که باید بخوابین... ما هم توی اتاق جامونو پهن کردیم و خوابیدیم... ساعت حدودا دو شب بود که از خواب بیدار شدم... دیدم از توی هال داره نور میاد... رفتم و دیدم گوشی عموم روی کابینت روشنه... رفتم طرف گوشی فکر کردم شاید کسی داره اس ام اس داده یا کاری چیزی داره... ولی وقتی رفتم کنار گوشی دیدم که گوشی روی صفحه ی اصلی روشنه حتی شارژ باطریش هم روی چهل و چهلر درصده و امکان نداشت که به خاطر چیزی روشن شده باشه و قفلش خود به خود باز شده باشه... گفتم شاید کار عمومه یادش رفته گوشی رو خاموش کنه ولی اگه کار اونم بود گوشی باید بعد از سی ثانیه خاموش میشد...خلاصه گوشی رو خاموش کردم و رفتم توی اتاق...بعد دختر عموم بیدار شد و گفت من میخوام برم دستشویی میشه بیای دنبالم؟ چون میدونستم خیلی ترسو گفتم باشه برو من دم در اتاق هستم... بعد رفت دستشویی و وقتی خواست برگرده رفت توی هال و گوشی عموم رو اورد و گفت این چرا روشنه؟ منم یکم هول شده بودم و نمیخواستم که بترسه گفتم کار منه و اونم بدون این که بگه رمزشو از کجا بلدی و کی روشنش کردی قبول کرد
۷.۱k
۲۵ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.