دوستم داشتهباش

دوستم داشته‌باش…
و نپرس چگونه
و در شرم درنگ نکن
و تن به ترس نده
بی‌شِکوه دوستم داشته‌باش
نیام گلایه‌ دارد که به پیشوازِ شمشیر می‌رود؟
دریا و بندرم باش
وطنم وَ تبعیدگاهم
آرامش و توفانم باش
نرمی و تُندی‌ام…‌
دوستم داشته‌باش…
به هزاران هزار شیوه
و چون تابستان مکرر نشو
بیزارم از تابستان
دوستم داشته باش… و بگو
که نمی‌خواهم بی‌صدا دوستم داشته باشی
و آری به عشق را
در گوری از سکوت نمی‌خواهم
دوستم داشته‌باش…
دور از سرزمین ظلم و سرکوب
دور از شهرِ سرشار از مرگ‌مان
دور از تعصب‌ها
دور از قیدوبندهاش
دوستم داشته‌باش…
دور از شهرمان
که عشق به آن پا نمی‌گذارد
و خدا به آن نمی‌آید


"نزار قبانی"
دیدگاه ها (۷)

شده ام عین زمینهر بلایی ڪه سرم می آیدطبیعی ست

ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻧﮕﺎﻩِ ﻣﻦ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺭﻓﺘﻨﯽﻣﭽﺎﻟﻪ ﻭ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺩﻭﺭﭘ...

جایی مابین نماز مغرب و عشا بند می‌آید!گریه را میگویم...مابین...

به نام فقر...،که بهش کلی عقده اویزونه،به نام فقر...،که خوردن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط