این داستانی حقیقی است که در این ایالت اتفاق افتاده مردی

این داستانی حقیقی است که در این ایالت اتفاق افتاده . مردی از خانه بیرون آمد تا نگاهی به وانت نوی خود بیندازد و کیف کند . ناگهان با چشمانی حیرت زده پسر سه ساله خود را دید که شاد و شنگول با ضربات یک چکش رنگ براق ماشین را نابود می کند . مرد به طرف پسرش دوید ، او را از ماشین دور کرد و با چکش دست های پسر بچه را برای تنبیه او خرد و خمیر کرد. وقتی خشم پدر فرو نشست با عجله فرزندش را به بیمارستان رساند . هرچند که پزشکان نهایت سعی خود را کردند تا استخوان های له شده را نجات دهند ، اما مجبور شدند انگشتان هر دو دست کودک را قطع کنند . وقتی که کودک به هوش آمد و باند های دور دست هایش را دید با حالتی مظلوم پرسید:
انگشتان من کی در میان؟
پدر به خانه برگشت و خودکشی کرد .

دفعه دیگری که کسی پای شما را لگد کرد و یا خواستید از کسی انتقام بگیرید این داستان را به یاد آورید . قبل از آن که با کسی که دوستش می دارید صبر خود را از دست بدهید کمی فکر کنید . وانت را می شود تعمیر کرد . انگشتان شکسته و احساس آزرده را نمی توان ترمیم کرد . در بسیاری از موارد ما تفاوت بین شخص و عملکرد او را متوجه نمی شویم . ما فراموش می کنیم که بخشیدن با عظمت تر از انتقام گرفتن است . مردم اشتباه می کنند . ما هم مجاز هستیم که اشتباه کنیم . ولی تصمیمی که در حال عصبانیت می گیریم تا آخر عمر دامان ما را می گیرد .
دیدگاه ها (۴)

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدنمنم که دیده نیالودم به بد دیدن...

پیرمردی هر روز تو محله میدید پسرکی با کفش های پاره و پای بره...

️ﺭﻭﺯﯼ" ﺍﻧﺪﻭﻩ " ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ ﻣﺎﺁﻣﺪ !.ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺭﻫﮕﺬﺭ ﺍﺳﺖ !... ﻣﺎﻧﺪ !...

عاقبت پدرم بعد از ماه ها اقامت در تبریز، با زن عقدی خویش به...

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

نمی دانیمردانی هستند که هیچ چیز آنها را از خود‌ بی‌خود نمی ک...

آنها که از کوه ها مستحکم تر اند

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط