بی نهایت عشق
#بی_نهایت_عشق
#فصل_دوم
#پارت_اول
ملک
-اخیش بالاخره کنکورم دادیــــــــم حسابــــــی راحــــــت شدیـــــم
حسنـا:اره
-خیلی دوست داشتم طراحی مد یا دیزاین و گرافیک قبول شم اما مطمئنم با این وضــع درس خوندن من هیچی قبولـ نمیـشم
حسنــــا:میشی عزیز مــــن میشی؛من دیگـہ برم
-باشہ
حسنا از سالن خارج شد و رفت منم قدم زنان راه خونه رو درپیش گرفتم حوصله ماشین نداشتم هه من به چه امیدی کنکور دادم اصا؟با این وضع درس خوندن امسالم ک فکرم پیش عماد بود و چشمم تو کتابا؟!هنوزم وقتی یاد دو ماه پیش میوفتم بغضم میگیره هنوزم فراموشش نکردم فقط برای اینکـه اطرافیانم ناراحت نشن خودمو خوب نشون میدم ولی سه چهار هفته اول و نتونستم خوددار باشم و غرق میشم تو خاطره های دوماه پیش
(دو ماه پیش)
از بیمارستان مرخص شدم دست راستم شکسته بود ولی ذره ای برام اهمیت نداشت من زندگیمو از دست داده بودم!من خیلی وقته پیش مرده بودم
سر صبح بود تقریبا روی تختم دراز کشیده بودم و بیصدا گریه میکردم که در اتاقم باز شد و مامانم با یه سینی صبحونه وارد اتاق شد
مامان:خب دختر گلـم بیا برات صبحونه اوردم ببین همه چی هست پنیر-خامه-مربا-کره -عسل-گردو تازه بخ
-نمیخورم
مامان:ناز نکن دیگه دخترم
داد زدم
-گـفتــم نـمــیــــــــــــــخـــــــــــــورم
مامان با ناراحتی:باشه عزیزم اشکالی نداره ولی نمیگی بهم چیشده؟اصلا شب عقدت چیشد که یهویی گفتی نه و زدی بیرون و بعد چیشد تصادف کردی؟
-...(سکوت)
مامان:به مادرت نمیگی عزیزم؟
-. . .
مامان با دلخوری سینی و برداشت از اتاق رفت بیرون ب محض رفتنش صدای بهراد اومد
بهراد:حالش چطوره
مامان:ن حرفی میزنه بگه چشه نه چیزی میخوره تو این یه هفته داغون شده همش تو اتاقش اهنگ غمگین گوش میده سرش تو گوشیشه نمیدونم چی نگا میکنه ک بلافاصله بغض میکنه گریه و جیغ وداد بیرون ک اصلا نمیاد همشم تو اتاقش خوابه
بهراد:میرم ببینمش
مامان:باشه
سرم تو گوشیم بود داشتم عکس دوتاییمون با عماد و نیگا میکردم بهراد بدون در زدم اومد تو
اگه تو وضعیت عادی بودم یه چیزی بارش میکردم ولی حیف که حال و حوصله شو نداشتم بی تفاوت زل زدم ب صفحه گوشیم و عکس عماد!
بهراد اومد نشست رو تخت
بهراد:خوبی؟
- . . .
بهراد:چرا هیچی نمیگی؟
- . . .
بهراد: اون شب چیشد ملک؟
- . . .
بهراد:خیلی نگرانتم
منم که بی تفاوت زل زده بودم به عکسای عماد داشتم ورق میزدم ک رسیدم به عکسی که توش لبخند میزد ناخودآگاه خندیدم که بهراد متوجه شد یدفعه گوشیمو از دستم قاپید
بهراد:بده ببینم چی باعث شد این دختر تخس یه کوچولو بخنده!
هیچ عکس العملی نشون ندادم
با دیدن عکس رنگ صورتش عوض شد اخم کرد و طلبکارانه زل زد به من
بهراد با عصبانیت ولی بالحنی ک سعی داشت صداش بالانره:این الان یعنی چی؟
-چی یعنی چی؟
بهراد:منتظرم تعریف کنی
-چیو
بهراد:اینو که نامزد من بودی و با عماد بهم خیانت میکردی
خندیدم از اون خنده های عصبی هیستیریکی ک وقتای عصبانیتم عادت دارم بزنم بلند و از روی حرص
-من به تو خیانت نکردم من با تو به اون خیانت کردم
بهراد:یعنی چی؟چقد ساده بازیم دادی و منه احمق دوست داشتم هنوزم دارم
-من کسی و بازی ندادم
بهراد:میشه برام تعریف کنی؟
-قبل از اینکه از خارج بیاین و مامانت با پدرم اشتی کنه عمادو دیدم تو بیمارستان بعد مدرسه و. . . کل ماجرای اینکه چطور عاشقش شدم و گفتم البته با اندکی (خیلی)سانسور(خصوصا شبی ک پارتی بود و من نامزد بهراد بودم و عمادو یهویی بوسیدم)و اینکه اون شب تولدمم کامل نگفتم ماجرای تانیا و. . . رو
حالا دیگه با گریه براش تعریف میکردم
رسیدم بع اونروزی که عماد وبایه دختر تو کافه دیدم مشخصات دختره رو هم بهش گقتم
بهراد گوشیشو برداشت ویه عکس اورد
بهراد:این بود؟!
نگاه کردم اره دقیقا همون دختر بود
-خودشه
بهراد:دختر داییشه و همه میدونن نامزد داره خیلیم با عماد باهم راحتن واس همین بغلش کرده
اه لعنــــــــــت به این شانس چقد زود قضاوت کردم و با فکرای بیجا چه سادع عمادو ازدست دادمش!
دست چپمو اوردم بالا و خالکوبیمو نشونش دادم
-تا حالا اینو رو دست عماد ندیدی؟
بهراد:چرا اتفاقا دیدمش بهشم گفتم با کی ست کردی؟با این حرفم حالش عوض شد ناراحت شد واخم کرد حرفی م نزد
از رفتن عماد گفتم از داغون شدنم از یهویی برگشتنش از ماجرای شب خواستگاری بهراد از همه چی و همه چی تا رسیدم ب شب عقد از لحظه ای ک بهراد منو بوسید و عماد قلبش گرفت از حرفای تلخ امیر از بی رحمی و خودخواهی امیر از نامردیش از اومدن بارانا و دادن اون جعبه بهم که هنوزم نتونستم بازش کنم از رفتن عمادم از پشیمونیم از رفتن دنبالش ودیدن اینکه دیر شده از زمین خوردنم از جایی ک پاشدم برگردم و تصادف کردم وحرفای حسنا و بارانا بعد به هوش اومدنم. . . وتموم شد
بهراد با بغض:مطمئن باش اگه یکیتون قضیه رو به من میگفتین کار
#فصل_دوم
#پارت_اول
ملک
-اخیش بالاخره کنکورم دادیــــــــم حسابــــــی راحــــــت شدیـــــم
حسنـا:اره
-خیلی دوست داشتم طراحی مد یا دیزاین و گرافیک قبول شم اما مطمئنم با این وضــع درس خوندن من هیچی قبولـ نمیـشم
حسنــــا:میشی عزیز مــــن میشی؛من دیگـہ برم
-باشہ
حسنا از سالن خارج شد و رفت منم قدم زنان راه خونه رو درپیش گرفتم حوصله ماشین نداشتم هه من به چه امیدی کنکور دادم اصا؟با این وضع درس خوندن امسالم ک فکرم پیش عماد بود و چشمم تو کتابا؟!هنوزم وقتی یاد دو ماه پیش میوفتم بغضم میگیره هنوزم فراموشش نکردم فقط برای اینکـه اطرافیانم ناراحت نشن خودمو خوب نشون میدم ولی سه چهار هفته اول و نتونستم خوددار باشم و غرق میشم تو خاطره های دوماه پیش
(دو ماه پیش)
از بیمارستان مرخص شدم دست راستم شکسته بود ولی ذره ای برام اهمیت نداشت من زندگیمو از دست داده بودم!من خیلی وقته پیش مرده بودم
سر صبح بود تقریبا روی تختم دراز کشیده بودم و بیصدا گریه میکردم که در اتاقم باز شد و مامانم با یه سینی صبحونه وارد اتاق شد
مامان:خب دختر گلـم بیا برات صبحونه اوردم ببین همه چی هست پنیر-خامه-مربا-کره -عسل-گردو تازه بخ
-نمیخورم
مامان:ناز نکن دیگه دخترم
داد زدم
-گـفتــم نـمــیــــــــــــــخـــــــــــــورم
مامان با ناراحتی:باشه عزیزم اشکالی نداره ولی نمیگی بهم چیشده؟اصلا شب عقدت چیشد که یهویی گفتی نه و زدی بیرون و بعد چیشد تصادف کردی؟
-...(سکوت)
مامان:به مادرت نمیگی عزیزم؟
-. . .
مامان با دلخوری سینی و برداشت از اتاق رفت بیرون ب محض رفتنش صدای بهراد اومد
بهراد:حالش چطوره
مامان:ن حرفی میزنه بگه چشه نه چیزی میخوره تو این یه هفته داغون شده همش تو اتاقش اهنگ غمگین گوش میده سرش تو گوشیشه نمیدونم چی نگا میکنه ک بلافاصله بغض میکنه گریه و جیغ وداد بیرون ک اصلا نمیاد همشم تو اتاقش خوابه
بهراد:میرم ببینمش
مامان:باشه
سرم تو گوشیم بود داشتم عکس دوتاییمون با عماد و نیگا میکردم بهراد بدون در زدم اومد تو
اگه تو وضعیت عادی بودم یه چیزی بارش میکردم ولی حیف که حال و حوصله شو نداشتم بی تفاوت زل زدم ب صفحه گوشیم و عکس عماد!
بهراد اومد نشست رو تخت
بهراد:خوبی؟
- . . .
بهراد:چرا هیچی نمیگی؟
- . . .
بهراد: اون شب چیشد ملک؟
- . . .
بهراد:خیلی نگرانتم
منم که بی تفاوت زل زده بودم به عکسای عماد داشتم ورق میزدم ک رسیدم به عکسی که توش لبخند میزد ناخودآگاه خندیدم که بهراد متوجه شد یدفعه گوشیمو از دستم قاپید
بهراد:بده ببینم چی باعث شد این دختر تخس یه کوچولو بخنده!
هیچ عکس العملی نشون ندادم
با دیدن عکس رنگ صورتش عوض شد اخم کرد و طلبکارانه زل زد به من
بهراد با عصبانیت ولی بالحنی ک سعی داشت صداش بالانره:این الان یعنی چی؟
-چی یعنی چی؟
بهراد:منتظرم تعریف کنی
-چیو
بهراد:اینو که نامزد من بودی و با عماد بهم خیانت میکردی
خندیدم از اون خنده های عصبی هیستیریکی ک وقتای عصبانیتم عادت دارم بزنم بلند و از روی حرص
-من به تو خیانت نکردم من با تو به اون خیانت کردم
بهراد:یعنی چی؟چقد ساده بازیم دادی و منه احمق دوست داشتم هنوزم دارم
-من کسی و بازی ندادم
بهراد:میشه برام تعریف کنی؟
-قبل از اینکه از خارج بیاین و مامانت با پدرم اشتی کنه عمادو دیدم تو بیمارستان بعد مدرسه و. . . کل ماجرای اینکه چطور عاشقش شدم و گفتم البته با اندکی (خیلی)سانسور(خصوصا شبی ک پارتی بود و من نامزد بهراد بودم و عمادو یهویی بوسیدم)و اینکه اون شب تولدمم کامل نگفتم ماجرای تانیا و. . . رو
حالا دیگه با گریه براش تعریف میکردم
رسیدم بع اونروزی که عماد وبایه دختر تو کافه دیدم مشخصات دختره رو هم بهش گقتم
بهراد گوشیشو برداشت ویه عکس اورد
بهراد:این بود؟!
نگاه کردم اره دقیقا همون دختر بود
-خودشه
بهراد:دختر داییشه و همه میدونن نامزد داره خیلیم با عماد باهم راحتن واس همین بغلش کرده
اه لعنــــــــــت به این شانس چقد زود قضاوت کردم و با فکرای بیجا چه سادع عمادو ازدست دادمش!
دست چپمو اوردم بالا و خالکوبیمو نشونش دادم
-تا حالا اینو رو دست عماد ندیدی؟
بهراد:چرا اتفاقا دیدمش بهشم گفتم با کی ست کردی؟با این حرفم حالش عوض شد ناراحت شد واخم کرد حرفی م نزد
از رفتن عماد گفتم از داغون شدنم از یهویی برگشتنش از ماجرای شب خواستگاری بهراد از همه چی و همه چی تا رسیدم ب شب عقد از لحظه ای ک بهراد منو بوسید و عماد قلبش گرفت از حرفای تلخ امیر از بی رحمی و خودخواهی امیر از نامردیش از اومدن بارانا و دادن اون جعبه بهم که هنوزم نتونستم بازش کنم از رفتن عمادم از پشیمونیم از رفتن دنبالش ودیدن اینکه دیر شده از زمین خوردنم از جایی ک پاشدم برگردم و تصادف کردم وحرفای حسنا و بارانا بعد به هوش اومدنم. . . وتموم شد
بهراد با بغض:مطمئن باش اگه یکیتون قضیه رو به من میگفتین کار
۴۴.۷k
۰۵ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.