فکرش را بکن

فکرش را بکن
چه مرگ قشنگی می تواند باشد!
تو از کوچه مرا صدا بزنی
ومن از شدت شوق
در و پنجره را با هم قاطی کنم !!!

داریوش حسن پور *
دیدگاه ها (۱)

چقدر من دیدنت را دوست دارم در خواب در غروب در همیشه ی هر جا ...

همیشه های مشامم شمیم زلف تو دارد ...تو با منی و نیازی به بوی...

فردا که جمعه بیایدباز قرار است همه چیز هجوم بیاوردبر سرِ لحظ...

تقدیم به ارواح پاک شهدای گمنام :قصه ی لیلی و مجنون هم از یاد...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

دلم گرفته از صدای پای رفتنتصدای رفتنی که می سپارد روح مرا به...

می خواهم با تو باشم ...تویِ یک اتاقِ ساده ی کاهگلی ،با پنجره...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط