اسمت را صدا میزنم برنمیگردی انگار صدای من گم شده در بی
اسمت را صدا میزنم ، برنمیگردی. انگار صدای من گم شده در بی تفاوتی تو!. یا شاید اسمت را فراموش کرده ام . شاید این اسم تو نیست؛ اسم کسی ست که در خاطراتم زندگی میکند. کسی که دوست دارم همه ی جهان را به نام او صدا کنم. و تو انگار همنام او نیستی ، مرا نمی شنوی ، نگاه نمی کنی. دنبال اسم خودت میگردی و نمیدانی من نام دیگری نمی شناسم. تقصیر کسی نیست ، شاید اگر خودت نامت را انتخاب میکردی نامی را برمی گزیدی که بتوانی در خاطرات من زندگی کنی. بمانی و نگذاری فراموشت کنم ولی حالا که من اسم خودم را هم از یاد برده ام چه طور باید به اسم تازه ی تو عادت کنم.؟! به اسم تو که تازه از راه رسیده ای ، تا شاید نام جدیدی شوی در زندگی منی که به نامها خو می کنم. یا تو مرا به خاطر بسپار یا کمک کن که به این نام تازه خو بگیرم تا هر وقت صدایت میکنم سر برگردانی و با من اسم شب و روز و کوچه و باران را زمزمه کنی...
غمت در نهانخانه ی دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند
منصور ضابطیان
غمت در نهانخانه ی دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند
منصور ضابطیان
- ۳.۵k
- ۰۵ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط