نه آسمان و نه ستاره نه شب و نه صدای زنجره هایی که ...
نه آسمان و نه ستاره ، نه شب و نه صدای زنجره هایی که دیگر جزء خاطراتمان شده ، هیچکدام برای اشتیاق رسیدنم به این پس کوچه ها کافی نیست. نه اینکه دوستشان نداشته باشم ، نه اینکه از یاد برده باشم شان ،نه، ولی کافی نیست. اینکه من فقط بیایم شب را ببینم و بروم . مهتاب روی نگاهم سُر بخورد و کسی نباشد تا این ستاره و زنجره ها را به بودنش هدیه کنم. اینجا که میرسم میدانم که بهانه می گیرم تا کسی جواب سلامم را بدهد. میدانم که تو هستی. تو و هزاران تویی که نمی توانم شوق رسیدنم را از نگاهشان پنهان کنم. هم آسمان، هم ستاره . هم شب و هم صدای زنجره هایی که دیگر جزء خاطراتمان شده، همه و همه با تو زیباست. آمدیم تا قصه با آخر نرسد. کلاغ از سر دیوار نپرد بی آنکه نشان خانه اش را بداند. بی آنکه نشان خانه اش را بدانی. من تنها نمانم . تو نگاهت را پشت پنجره جا نگذاری. و هی بپرسی این سلام دوباره قرار است کی اتفاق بیفتد؟! سلام یعنی همین که راس ساعت قرار ، کسی دیر نکند، کسی فراموش نکند و با یک پایان از سر اجبار دلشوره نگیری که خدایا نکند...!
وقتی می آمدم نگران بودم. همیشه بعد از فاصله ، نخستین سلام، نگرانت میکند. و حالا که از بزنگاه دیدار دوباره برگشته ام از این پایان دلخواه نمی ترسم. نمی ترسم که به سلام دا دلخوشم و اردبهشتی که ما را در کنار هم ما را به انتظار نشسته...
احسان کرمی
وقتی می آمدم نگران بودم. همیشه بعد از فاصله ، نخستین سلام، نگرانت میکند. و حالا که از بزنگاه دیدار دوباره برگشته ام از این پایان دلخواه نمی ترسم. نمی ترسم که به سلام دا دلخوشم و اردبهشتی که ما را در کنار هم ما را به انتظار نشسته...
احسان کرمی
- ۱.۷k
- ۰۵ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط