بچه که بودیم

بچـه که بودیم،
وقتی چشم میذاشتیم،
حتی اگه تا صد هم می شمردیم،
دوست هامون رو پیدا می کردیم...
پشت دیواری!
توی کمدی!
زیر میزی یا پشت درختها!!
همین جا بود،
همین نزدیکی ها!
گاهی حتی صدای نفسهاشونو می شنیدیم...
اصلا قایم می شدند که پیدا بشن...
که پیدا بشن و ما از خوشحالی جیغ بکشیم!!
امروز چی؟!
همه چیز یه جور دیگه ست!
حتی بازیها!
یک لحظه چشم میذاریم،
یک عمر خیره می مونیم به جاهای خالی...
یهو گم می شه...
یه آدم!
گاهی حتی یک احسـاس!!
و بعضی وقتها یک معـرفت....
دیدگاه ها (۱)

دوست مجازی من.....ماههاست که من تو را می شناسم و تو مرا٬ ولی...

من از یک ورشکسته تبدیل شدم به یک میلیاردر!تمومش هم مدیون یک ...

در پانزده سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند، و گاه...

سه شنبه وسطِ هفته ایستاده است وتنهایی ازش می بارد نه پای رفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط