پَرسه می زَنَم دَر خیال ...خودَم را به جُرعه ای شِعر ...مِهمان میکُنَم ...این اَست ...دِل مَشغولیِ این روزهایَم ...جایِ خالی اَت را ...پُر که نَه ..!! وَلی می شَوَد ...شِعری نوشید ...