از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنم

🌱🍒از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنم
تا پله‌ها و تو را گم نکنم
کبریت را که افروختم ، آغاز پیری بود
گفتم دستان‌ات را به من بسپار
که زمان کهنه شود
و بایستد
دستان‌ات را به من سپردی
زمان کهنه شد و مُرد🌱🍒

((احمد رضا احمدی))-
دیدگاه ها (۰)

🍒🌱ای ماه جهان،به یار من می مانی...🍒🌱

🌱🍒نقش تودر چشممونام تو بر لبموجای تو درقلبمپس غیب کجاست؟🌱🍒

🍒🌱چیست این دوست داشتن؟این پیچک سبز و سرسخت امیدپیچیده دور شا...

🍒🌱من که حاشا میکنم اما تو دل حاشا نکن از همان مهری که در خو...

Part9

بوووق بوووق بوووقبوووقويواتبوق چهارم که خورد خواستم تماس و ق...

p24سه ماه بعد – نیمه‌شبساعت دو و نیمِ شبه.دفتر ات تقریبا تار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط