فیک زندگی نباتی (پارت۳قسمت۲)
همه بیدار بودن و کلی جمعیت تو حیاط بود ک از این و به اونور میدویین، کلی میز و صندلی و گل و پارچه و چیزای دیگه توی حیاط بود ک داشتن دیزاینشون میکردن و همه اینا بخاطر برگشت مین یونگی بود.شیوا رفت داخل حیاط و مادر و پدرشو دید ک داشتن همش ب بقیه دستور میدادن:اینو اونور بزارین، اینو اینجا نزارین، اینجارو جمع کنید؛تا اینکه مامانش متوجه شیوا شد و با حالت غر زدن بهش گفت:امروز روز ب این مهمیه اونوقت تو میری حاضر نیستی برنامه هاتو یکم بخاطرش عوض کنی؟شیوا هم با حالت موادبانه ای گفت متاسفم مامان منم بخاطر امروز هیجانزده هستم و کلی استرس دارم بخاطر همین فک نمیکردم ک اگه برم مشکلی پیش بیاد. مامانشم ک قانع شده بود هیچی نگف شیوا هم رفت توی باشگاه خونشون اصلا حوصله ورزش کردنو نداشت پس یکم استرتچ داد و هم زمان پادکست گوش داد(کاری ک خودم همیشه میکنم)و رفت بیرون ب ساعت نگاه کرد ۱ساعت گزشته بود و الان ساعت ۷ بود رفت بالا یه دوش مفصل ۴۵دیقه ای گرفت چونکه میدونست امروز بخاطر جشن شرکت تعطیله هیچ عجله ای نداشت لباس پوشید و برای صبحونه ب پایین رفت ولی دید مامانش نیس و باباشم داره با تلفن صحبت میکنه از خدمتکار پرسید مامانش کجاست و اونم گف ک ارایشگر خصوصیشون اومدن دارن توی اتاقشون میکاپشون میکنن شیوا با خودش گفت وات د هل؟از ساعت ۷ صب برا مراسم شب میخواد اماده بشه؟ولی افکارشو کنار زد چون میدونست کسی نیس باش صبحونه بخوره غذاشو برداشت و از هیاهو دورشد و رفت تو اتاقش ک بخوره.
__________
بلخره ساعت ۸ شد و شیوا تصمیم گرفت تا بره پایین و خودش رو کارا نظارت کنه چونکه مطمعن بود اگه کارارو بده دست اونا یه دکور خز و قدیمی درست میکنن.
___________
با کمک شیوا همچی به بهترین شکل ممکن دیزاین شد و کارا تموم شدن ولی ساعت ۱۲ بود و زمان ناهار و اون شکم شیوا بود ک صدای قور قورش دراومده بود و کلی هم بخاطر اینور و اونور رفتنش عرق کرده بود و ی دوش۴۵ دیقه ایه دیگه در انتظارش بود.
(ساعت ۵p.m)
شیوا دوشش و گرفت و غذاشم خورده بود و با حوله رفت رو کاناپه اتاقش تا یکم با گوشی کار کنه ولی خوابش برد حالا بریم پیش شوگا ببینیم چیکار میکنه؛شوگا و عموش دوتاشون باهم از هواپیما خارج شدن و رفتن تو خونه عموش تا برای مهمونی شب حاضر بشت.
ساعت۷p.m
شیوا با صدای باز شدن در اتاقش بیدار شد ولی اولین چیزی ک دید چهره عصبانی و میکاپ شده مامانش بود شیوا گف چیشده و مامانشم گف دخترجون تو اصلا میدونی ساعت چنده ک اینطوری اسوده گرفتی خوابیدی؟حتی حاضرم نشدی،میکاپت کو اخه دختر؟مهمونا کمکم دارن میان ساعت هفتههههههه شیوا تا جمله اخر مامانشو شنید با چشماش تا حدقه بیرون شد و پرید بالا و ایستادو مامانشو از اتاق حل داد بیرون و سمت اتاق لباسش رفت
...
__________
بلخره ساعت ۸ شد و شیوا تصمیم گرفت تا بره پایین و خودش رو کارا نظارت کنه چونکه مطمعن بود اگه کارارو بده دست اونا یه دکور خز و قدیمی درست میکنن.
___________
با کمک شیوا همچی به بهترین شکل ممکن دیزاین شد و کارا تموم شدن ولی ساعت ۱۲ بود و زمان ناهار و اون شکم شیوا بود ک صدای قور قورش دراومده بود و کلی هم بخاطر اینور و اونور رفتنش عرق کرده بود و ی دوش۴۵ دیقه ایه دیگه در انتظارش بود.
(ساعت ۵p.m)
شیوا دوشش و گرفت و غذاشم خورده بود و با حوله رفت رو کاناپه اتاقش تا یکم با گوشی کار کنه ولی خوابش برد حالا بریم پیش شوگا ببینیم چیکار میکنه؛شوگا و عموش دوتاشون باهم از هواپیما خارج شدن و رفتن تو خونه عموش تا برای مهمونی شب حاضر بشت.
ساعت۷p.m
شیوا با صدای باز شدن در اتاقش بیدار شد ولی اولین چیزی ک دید چهره عصبانی و میکاپ شده مامانش بود شیوا گف چیشده و مامانشم گف دخترجون تو اصلا میدونی ساعت چنده ک اینطوری اسوده گرفتی خوابیدی؟حتی حاضرم نشدی،میکاپت کو اخه دختر؟مهمونا کمکم دارن میان ساعت هفتههههههه شیوا تا جمله اخر مامانشو شنید با چشماش تا حدقه بیرون شد و پرید بالا و ایستادو مامانشو از اتاق حل داد بیرون و سمت اتاق لباسش رفت
...
۳.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.