رمان پرفکت گرل؛) p4
ویو ا/تتت
(علامت گوجو/ سوکونا, لیوای& ارن ٫ رین# مگومی؟ بابای ا/ت +)
اومدم یکم با گوشیم ور رفتم بعد خواستم بخوابم
, خب خب خانم ا/ت
_ چیییی تو کیی؟
مغزم: شاسگولللل اون همون پسرست ک تو بار دیدی با بقیشون
, میتونی سوکونا صدام کنی بیبی
_ چی بیب.. ی؟؟
و غش کرد (دخترمون غشیه )
ویوو سوکونااااااااا
هه غش کرد راحت تر از چیزی بود ک فکر میکردم
*/&٫#؟ وارد شدن*
/&٫#؟ سوکونای نامرد
(از زبون نویسنده: همه رفتن تا جلوشو بگیرن ولی سوکونا تو ی حرکت ا/ت رو بقل گرفت و از پنجره پرید)
/&٫#؟ میگیریمت صبر کنننننن
(عه دازایی بیدار شد)
(پشت در بود همه چی رو فهمید و سریع تفنگشو در اورد)
*صدای شلیک ب سمت سوکونا*
اه تیر خوردم باید ترمیمش کنم شت حال ندارمم
ا/ت ویوو
بیدار شدم خودمو توی بقل اون پسره اسمش چی بود؟! اها سوکونا دیدم تقلا کردم از دستش رها شم
, میخای ولت کنم بگو
*انداختش زمین*
_ آخخ وحشی
, چی صدات نیومد ی بار دیگه بگو (بی تفاوت اما کمی عصبی)
*گلوشو گرفت و بلندش کرد*
مغز سوکونا: یکم آروم مگه نمیخای باهاش باشی؟
*آروم پرتش کرد اونور*
_ خون بالا اورد
, دنبالم بیا
_ ...
, ی حرف رو دوبار تکرار نمیکنم
ازش میترسیدم برای همین دنبالش رفتم
(رسیدن به ی ویلایی ک دورش پر گدازه بود و فقط میشد از بالا رفت توش)
کمرمو گرفت و پرید انقدر بلند پرید که صاف رفتیم تو ویلا
, طبقه ی 2 اتاق 4 برو
_ رفتم ازش بدجوری ترس داشتم بعد اون اتفاق
(اومد تو اتاق و باهاش صحبت کرد کلیپ صحبت رو میفرستم)
پارت 5
3 لایک😐🙃
(علامت گوجو/ سوکونا, لیوای& ارن ٫ رین# مگومی؟ بابای ا/ت +)
اومدم یکم با گوشیم ور رفتم بعد خواستم بخوابم
, خب خب خانم ا/ت
_ چیییی تو کیی؟
مغزم: شاسگولللل اون همون پسرست ک تو بار دیدی با بقیشون
, میتونی سوکونا صدام کنی بیبی
_ چی بیب.. ی؟؟
و غش کرد (دخترمون غشیه )
ویوو سوکونااااااااا
هه غش کرد راحت تر از چیزی بود ک فکر میکردم
*/&٫#؟ وارد شدن*
/&٫#؟ سوکونای نامرد
(از زبون نویسنده: همه رفتن تا جلوشو بگیرن ولی سوکونا تو ی حرکت ا/ت رو بقل گرفت و از پنجره پرید)
/&٫#؟ میگیریمت صبر کنننننن
(عه دازایی بیدار شد)
(پشت در بود همه چی رو فهمید و سریع تفنگشو در اورد)
*صدای شلیک ب سمت سوکونا*
اه تیر خوردم باید ترمیمش کنم شت حال ندارمم
ا/ت ویوو
بیدار شدم خودمو توی بقل اون پسره اسمش چی بود؟! اها سوکونا دیدم تقلا کردم از دستش رها شم
, میخای ولت کنم بگو
*انداختش زمین*
_ آخخ وحشی
, چی صدات نیومد ی بار دیگه بگو (بی تفاوت اما کمی عصبی)
*گلوشو گرفت و بلندش کرد*
مغز سوکونا: یکم آروم مگه نمیخای باهاش باشی؟
*آروم پرتش کرد اونور*
_ خون بالا اورد
, دنبالم بیا
_ ...
, ی حرف رو دوبار تکرار نمیکنم
ازش میترسیدم برای همین دنبالش رفتم
(رسیدن به ی ویلایی ک دورش پر گدازه بود و فقط میشد از بالا رفت توش)
کمرمو گرفت و پرید انقدر بلند پرید که صاف رفتیم تو ویلا
, طبقه ی 2 اتاق 4 برو
_ رفتم ازش بدجوری ترس داشتم بعد اون اتفاق
(اومد تو اتاق و باهاش صحبت کرد کلیپ صحبت رو میفرستم)
پارت 5
3 لایک😐🙃
۳.۲k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.