دو پارتی نامجون 🖤🪐....
دو پارتی نامجون 🖤🪐....
از اینکه نامجونو حرص بدم لذت میبرم ولی همیشه شکست میخورم اما این بار متفاوته:)
لونا: نمیخوای بیایی مگه؟؟
نامجون: واییی بخدا میام بزار ساعتمو پیدا نمیکنممم
لونا: همون بند مشکیه؟
«اره»
هااا من اونو رو میز ارایشم گذاشتم برو از اونجا وردار بعداز کلی غر زدن بلاخره حرکت کردیم
لونا: اوپااا میگم تو هیجان ندارییی؟؟
نامجون: عاا بزار فکر کنم... اینکه زنم بخواد به عنوان مدل با یه مرد عکس برداری داشته باشه و بهم بچسبن بجای ذوق یکم حسه عصبانیت دارم
لونا: عاا اوپا این کارمه، من یه مدلم پس هرچی بگن باید قبول کنم بهتر از توعم که دخترای دانشگاه ولت نمیکنن!
نامجون: عاا عزیزم من استادشونم پس سوال پرسیدن ازم طبیعیه توعم که اومدی به همه گفتی زنمی«باحالت پوکر»
لونا: بله باید میدونستن
نامجون: پس منم امروز بهشون میگم«خنده»
لونا: بلاخره رسیدیم
ذوق زیادی داشتم اولین جلسه ی بود که نامجون اومده منو ببینه
خانم کیم: اوو لونا اومدی! بیا عزیزم این لباسارو بپوش اماده شدی میگم بیان میکاپت کنن
لونا: چشم
لباسارو پوشیدمو از چیزی که فکر میکردم بیشتر جذب و باز بود نامجون خیلی رو این چیزا حساس بود مخصوصا که با یه مرد عکس برداری دارم
«میکاپم تموم شد و نامجون همون طور داشت با عکاسا حرف میزد»
نامجون: نگام رو لونا افتاد اخمی رو صورتم دیده میشد از اینکه همچین چیزیو پوشیده بود ناراحت و عصبی بودم ولی کاریش نمیتونستم بکنم...
ـــــــــــــــــــــــــــــ
حمایت🥲؟
از اینکه نامجونو حرص بدم لذت میبرم ولی همیشه شکست میخورم اما این بار متفاوته:)
لونا: نمیخوای بیایی مگه؟؟
نامجون: واییی بخدا میام بزار ساعتمو پیدا نمیکنممم
لونا: همون بند مشکیه؟
«اره»
هااا من اونو رو میز ارایشم گذاشتم برو از اونجا وردار بعداز کلی غر زدن بلاخره حرکت کردیم
لونا: اوپااا میگم تو هیجان ندارییی؟؟
نامجون: عاا بزار فکر کنم... اینکه زنم بخواد به عنوان مدل با یه مرد عکس برداری داشته باشه و بهم بچسبن بجای ذوق یکم حسه عصبانیت دارم
لونا: عاا اوپا این کارمه، من یه مدلم پس هرچی بگن باید قبول کنم بهتر از توعم که دخترای دانشگاه ولت نمیکنن!
نامجون: عاا عزیزم من استادشونم پس سوال پرسیدن ازم طبیعیه توعم که اومدی به همه گفتی زنمی«باحالت پوکر»
لونا: بله باید میدونستن
نامجون: پس منم امروز بهشون میگم«خنده»
لونا: بلاخره رسیدیم
ذوق زیادی داشتم اولین جلسه ی بود که نامجون اومده منو ببینه
خانم کیم: اوو لونا اومدی! بیا عزیزم این لباسارو بپوش اماده شدی میگم بیان میکاپت کنن
لونا: چشم
لباسارو پوشیدمو از چیزی که فکر میکردم بیشتر جذب و باز بود نامجون خیلی رو این چیزا حساس بود مخصوصا که با یه مرد عکس برداری دارم
«میکاپم تموم شد و نامجون همون طور داشت با عکاسا حرف میزد»
نامجون: نگام رو لونا افتاد اخمی رو صورتم دیده میشد از اینکه همچین چیزیو پوشیده بود ناراحت و عصبی بودم ولی کاریش نمیتونستم بکنم...
ـــــــــــــــــــــــــــــ
حمایت🥲؟
۳۷.۴k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.