دو پارتی نامجون 🖤🪐....
دو پارتی نامجون 🖤🪐....
خانم کیم: لونا مدلی که امروز باهاش عکس برداری داری اقای چانگ مین هست.
لونا: اووو بله از دیدنتون خوشحالم
چانگ مین: منم خیلی خانم کیم ازتون تعریف کردن«دست دادن»
نامجون: با صحنه ی که دیدم عصبانیتم بیشتر شد لونا دسته یک مردو گرفت اون اصلا اینجوری نبود!!
عکاس: خبب عکس برداری رو شروع میکنم
یکم بیشتر به هم نزدیک شین لطفا دستتو بزار دور کمرش
لونا: نگران بودم نامجون خیلی عصبی به نظر میومد این عکاسم انگار کرم داشت همش میگفت نزدیک هم شیم
نامجون: دیگه مغزم رد دادهه بود چطور یکی جرعت داره دست به کمر لونا بزننههه
لونا: خیلی سریع عکاسی رو تموم کردم قشنگ معلوم بود نامجون چقدر عصبانیه
«تو ماشین»
لونا: اوپا میگم
نامجون: لطفا چیزی نگووو «عصبی»
لونا: اخه این کاره منه و باید باهاش کنار بیای!
نامجون: با این حرفه لونا ماشینو نگه داشتم با عصبانیت گفتم«اینکه هر لباسی بپوشی باید باهاش کنار بیام؟؟ یا اینکه هرکی هرچقدر بهت نزدیک شد با کدومش کنار بیام هاا»
لونا: اوکی منم نمیخوام جز تو کسی بهم دست بزنه ولی خب بیا اینجوری فکر کنیم تو فقط یکم ناراحت شدی همین!
نامجون: ناراحتت؟؟«با بغضی که کردم ادامه دادم» نمیفهمی دوست دارم چیزی به اسم عشق نمیدونی؟؟ وقتی میبینم انقدر راحت کنار بقیه هستم ناراحتیه؟؟
من فقط دوست دارمو نمیخوام این شغلو ادامه بدی!
لونا: کیم نامجونو گریه؟؟ یعنی تا این حد ناراحتش کردم «ولی نامجون این دیگه زیاده رویه که شغلمو کنار بزارم»
نامجون: در حالی که اشک تو چشماش بود گفت «شغلت از من مهم تره؟»
لونا: معلومه که نهههه «با یک بغل این داستانو اینجا تموم کردم»
الان فهمیدم عشقه زندگیم ارزش بیشتری از کارم داره:)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عاا ببخشید اگه بد بود 🥲
حمایت یادتون نره 🙂
خانم کیم: لونا مدلی که امروز باهاش عکس برداری داری اقای چانگ مین هست.
لونا: اووو بله از دیدنتون خوشحالم
چانگ مین: منم خیلی خانم کیم ازتون تعریف کردن«دست دادن»
نامجون: با صحنه ی که دیدم عصبانیتم بیشتر شد لونا دسته یک مردو گرفت اون اصلا اینجوری نبود!!
عکاس: خبب عکس برداری رو شروع میکنم
یکم بیشتر به هم نزدیک شین لطفا دستتو بزار دور کمرش
لونا: نگران بودم نامجون خیلی عصبی به نظر میومد این عکاسم انگار کرم داشت همش میگفت نزدیک هم شیم
نامجون: دیگه مغزم رد دادهه بود چطور یکی جرعت داره دست به کمر لونا بزننههه
لونا: خیلی سریع عکاسی رو تموم کردم قشنگ معلوم بود نامجون چقدر عصبانیه
«تو ماشین»
لونا: اوپا میگم
نامجون: لطفا چیزی نگووو «عصبی»
لونا: اخه این کاره منه و باید باهاش کنار بیای!
نامجون: با این حرفه لونا ماشینو نگه داشتم با عصبانیت گفتم«اینکه هر لباسی بپوشی باید باهاش کنار بیام؟؟ یا اینکه هرکی هرچقدر بهت نزدیک شد با کدومش کنار بیام هاا»
لونا: اوکی منم نمیخوام جز تو کسی بهم دست بزنه ولی خب بیا اینجوری فکر کنیم تو فقط یکم ناراحت شدی همین!
نامجون: ناراحتت؟؟«با بغضی که کردم ادامه دادم» نمیفهمی دوست دارم چیزی به اسم عشق نمیدونی؟؟ وقتی میبینم انقدر راحت کنار بقیه هستم ناراحتیه؟؟
من فقط دوست دارمو نمیخوام این شغلو ادامه بدی!
لونا: کیم نامجونو گریه؟؟ یعنی تا این حد ناراحتش کردم «ولی نامجون این دیگه زیاده رویه که شغلمو کنار بزارم»
نامجون: در حالی که اشک تو چشماش بود گفت «شغلت از من مهم تره؟»
لونا: معلومه که نهههه «با یک بغل این داستانو اینجا تموم کردم»
الان فهمیدم عشقه زندگیم ارزش بیشتری از کارم داره:)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عاا ببخشید اگه بد بود 🥲
حمایت یادتون نره 🙂
۲۶.۰k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.