شب دهم وفا و جلوه آن در کربلا
#شب_دهم_وفا_و_جلوه_آن_در_کربلا
نافع بن هلال با اون هلال بن نافعی که اگه فردا روضه اش خونده بشه فرق داره،اون تو سپاه دشمنه،این نافع بن هلال،از اصحاب باوفای اربابه،میگه دیدم نیمه های شب،ابی عبدالله از خیمه بیرون اومد،پشت خیمه ها،منم آروم پشت سر این آقا حرکت کردم،دیدم همه ی مواضع جنگی رو داره حساب شده نگاه میکنه ابی عبدالله،بزرگترین فرمانده ی جنگه حسین،گاهی هم دیدم خم میشه،روی زمین،از روی زمین خارها رو جمع میکنه
،متوجه من شد ارباب،فرمود 👈 ت و برا چی بیرون اومدی، گفتم آقاجان،تنهایید،ترسیدم،دشمن نانجیب بلایی سر شما بیاره،وظیفه خود دونستم،یک به یک آقا مواضع رو فرمود
،من سئوال کردم آقاجان این خارها رو برا چی می کنی،فرمود 👈 فردا وقتی خیمه هارو آتیش می زنند،بچه های من باپای برهنه،می دوند،می خوام قدری از این خارها رو کم کنم،کمتر به پاهای بچه هام بره😭 😭 😭 😭 😭
نشانم داد،مابین دو کوه رو،فرمود 👈 نافع از این فرصت استفاده کن،تو هم برو،قصدش بوده یه عده رو بهشتی کنه،اما اینقدر مهربانه آقا،فرمودند 👈 اینها با من کار دارند شما برید،کاری باهاتون ندارند،میگه تا این حرف رو آقام گفت،پاهام سست شد نشستم،گفتم 👇
آقا جان،شمشیر رو هزار درهم دادم خریدم،این اسب رو تهیه کردم،فقط به عشق اینکه،فردا تو رکابت باشم،تا وقتی این شمشیر کُند نشه،تا وقتی این اسب از نفس نیوفته،تا وقتی که خون تو تن منه،آقا محاله تنهات بذارم،کجا برم،جواب مادرت رو چی بدم 😭 😭 😭
#محرم
نافع بن هلال با اون هلال بن نافعی که اگه فردا روضه اش خونده بشه فرق داره،اون تو سپاه دشمنه،این نافع بن هلال،از اصحاب باوفای اربابه،میگه دیدم نیمه های شب،ابی عبدالله از خیمه بیرون اومد،پشت خیمه ها،منم آروم پشت سر این آقا حرکت کردم،دیدم همه ی مواضع جنگی رو داره حساب شده نگاه میکنه ابی عبدالله،بزرگترین فرمانده ی جنگه حسین،گاهی هم دیدم خم میشه،روی زمین،از روی زمین خارها رو جمع میکنه
،متوجه من شد ارباب،فرمود 👈 ت و برا چی بیرون اومدی، گفتم آقاجان،تنهایید،ترسیدم،دشمن نانجیب بلایی سر شما بیاره،وظیفه خود دونستم،یک به یک آقا مواضع رو فرمود
،من سئوال کردم آقاجان این خارها رو برا چی می کنی،فرمود 👈 فردا وقتی خیمه هارو آتیش می زنند،بچه های من باپای برهنه،می دوند،می خوام قدری از این خارها رو کم کنم،کمتر به پاهای بچه هام بره😭 😭 😭 😭 😭
نشانم داد،مابین دو کوه رو،فرمود 👈 نافع از این فرصت استفاده کن،تو هم برو،قصدش بوده یه عده رو بهشتی کنه،اما اینقدر مهربانه آقا،فرمودند 👈 اینها با من کار دارند شما برید،کاری باهاتون ندارند،میگه تا این حرف رو آقام گفت،پاهام سست شد نشستم،گفتم 👇
آقا جان،شمشیر رو هزار درهم دادم خریدم،این اسب رو تهیه کردم،فقط به عشق اینکه،فردا تو رکابت باشم،تا وقتی این شمشیر کُند نشه،تا وقتی این اسب از نفس نیوفته،تا وقتی که خون تو تن منه،آقا محاله تنهات بذارم،کجا برم،جواب مادرت رو چی بدم 😭 😭 😭
#محرم
۳.۶k
۱۸ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.