پارت ۸۲

+ هانا جونم
♡ بله
+ دوست داری با من بیای قصر ؟
♡ آخه مامانی تنها میمونه
+ حال مامانی خوب نیست باید بره پیش دکتر تا خوب بشه نمیتونه که هم مراقب تو باشه هم مراقب خودش
♡ باشه ولی فقط تا مامانی خوب بشه
لپش و کشیدم و بغلش کردم
+ بریم ؟
♡ بریمممم
۱۰ سال بعد
" سرورم
+ چیشده ؟
" بانو هانا باز از دست ما فرار کردن
+ هااااانا
♡ بله داداشی
+ چرا ندیمه تو اذیت میکنی ؟
هانا اومد جلوم وایستاد
♡ آخه میخواد به زور اون لباسای سنگین و تنم کنه
گونش و ناز کردم
+ تو الان شاهدخت این کشوری چرا نمیخوای لباس خوشگل بپوشی ؟
یهو دیدم چشماش پر شد بغلش کردم
♡ مامان همیشه میگفت اونایی که لباسای گرون میپوشن آدمای بدین و مردم و اذیت میکنن
+ الان من لباسای گرون میپوشم یعنی مردمم و دوست ندارم ؟
♡ جز تو
یه لبخند زدم و از بغلم بیرونش آوردم
+ پس توام بد نمیشی
یه خنده کیوت کرد و دویید بره لباساش و بپوشه
ببخشید خیلی دارم دیر میزارم 😔
دیدگاه ها (۲۰)

پارت ۸۳

پارت ۸۴

پارت ۸۱

پارت ۸۰ با هانا در حال گشت و گذار بودیم اول رفتیم بازار و ...

P1🍯//𝒜 𝓂ℴ𝓃𝓉ℎ 𝒶ℊℴ&بابایی -جون دلم &کی میزارن مامانو ببینیم؟-د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط