پارت

پارت ۸۰
با هانا در حال گشت و گذار بودیم اول رفتیم بازار و هانا کلی کتاب و لباس خرید من داشتم به گیره های مو نگاه میکردم که دیدم یه پسر میخواد هانا رو بزنه خواستم برم جلو که دیدم پسره شکمش و ،رفت و افتاد زمین
♡ برای هر کی لات بازی میاری بیار ولی من باهات شوخی ندارم پدر *
( ببخشید فوش نمیدادم خوابمنمیبرد 😅)
سریع رفتم سمت هانا و دستاش و گرفتم و روی زانوم نشستم
+ هانا خوبی ؟ چیزیت که نشد ؟
♡ من عالیم داداشی فقط شاید ایشون دیگه نتونه نی نی دار بشه
به معنای کلمه پشمام ریخته بود ( کلمه تاریخی نیافتم )
+ تو اینا رو از کجا بلدی ؟
♡ کتابی که توی خونه داریم درمورد بدن انسان از اون یاد گرفتم
^ هیونگوو چیشده پسرم ؟
+ فعلا فلک ببند تا گیر نیوفتادیم
♡ حله
و دستم و کشید و برد توی یه کوچه و درست از جلوی خونشون سر در آوردیم + حالا بگو ببینم از کی یاد گرفتی که چطور از خودت محافظت کنی ؟
♡ یه آقای مهربونی میومد خونمون اون بهم یاد داد بهم گفت
صداش و خیلی بانمک تغییر داد و کمی کلفت کرد
♡ دخترم تو باید بلد باشی از خودت مراقبت کنی داداشی ؟
+ جانم ؟
♡ مامانی میگفت اون آقاهه دایی منه
☆ جیمیننننننن
آخ آخ یادم رفته بود به هوپی بگم با هانا میرم بیرون
+ سلام هیونگ
☆ سلام و .....
+ هیونگ بچه اینجاست
☆ معلوم هست کدوم گلستونییی ؟
+ با هانا رفتیم دور دور چطور مگه ؟
☆ باید خصوصی حرف بزنیم
دیدگاه ها (۲)

پارت ۸۱

پارت ۸۲

پارت ۷۹

پارت ۷۸

‌ سؤال: توی این سفر، چه لحظه‌ای بیشتر از همه با خودت گفتی: "...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط